هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

خياطي با اعمال شاقه

  حكايت خياطي با اعمال شاقه حكايت خياطي كردن مامان همراه با شيطنتهاي آرميناست. قبلا گفته بودم ميخوام برم كلاس خياطي آخه واقعا علاقه دارم ولي هر بارتصميم ميگيرم ميرم چرخ رو ميارم پايين و يكم خياطي ميكنم  ولي بعد از دو روز عاصي از شيطنتهات چرخ رو جمع ميكنم و دوباره پشيمون ميشم چونكه با وجود كنجكاويهاي زيادت نميشه پاي چرخ نشست . قيچي رو از جلوي دستت برميدارم بشكاف رو ميبري . بشكاف رو از دستت ميگيرم جعبه نخ و سوزن رو ميبري. درش رو محكم ميبندم كه باز نشه اينقدر ميكوبيش زمين كه باز ميشه. دارم پارچه رو قيچي ميزنم از زير دستم ميكشيش. پارچه زير چرخه دارم ميدوزم كه  يهو ميكشيش. ...
1 آذر 1392

دو تا سه ماهگي -اولين سفر

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد هرآنکه روی چو ماهت به چشم بدبیند برآتش تو به جز جان او سپند مباد   روز اول دو ماهگی رفتیم واکسن دو ماهگیت رو زدیم مامانی فدات بشه اولین بار گریه واقعیت رو دیدم یکی توی پای راستت یکی تو پای چپت ولی خیلی گریه نکردی نگران تب کردنت بودم که شکر خدا این جوری نشد راستی وزنت 4900 بود  اگه یکم بیشتر اضافه میکردی بهتر بود باید بیشتر و تند تندشیر بخوری اولین مسافرت سه ن فره مون رو رفتیم .بروجرد نزدیک بود هر چند بیشترش رو خواب بودی ولی خوش گذشت. این هم عکساشه     اینجا تو ماشینی تمام راه عقب خوابیده بودی ...
1 آذر 1392

سفر به بانه كردستان

اين چند روز كه گذشت  پر ماجرا و  پر از اتفاقاي خوب  بود  و     خيلي خوش گذشت . روز سه شنبه مسافرتمون شروع شد و رفتيم       استان كردستان شهر بانه .تا روز جمعه شب رسيديم خونه.   هم به قصد تفريح و بيشتر خريد. كولر اسپيلت ميخواستيم كه واسه     فصل تابستون آماده باشيم .وچرخ خياطي واسه مامان .(آخه دوست       دارم  برم كلاس خياطي).     كه خيلي ارزانتر از شهر خودمون خريد كرديم .ويه عالمه لباس و چيز     هاي ديگه خريديم كه خيلي خوب بود آخه خريد كردن هميشه لذت بخشه . ...
1 آذر 1392

سفرنامه تبريز -اردبيل-قسمت اول

  سلام به دختر عزيزم .آرمينا 11 ماه و 13 روزه.    شنبه ساعت 8 شب رسيديم .اول كار بگم كه راه خيلي طولاني و خسته كننده بود .اولش توي ماشين خوب بودي. ولي   دوساعت آخر خسته بودي و دوست داشتي توي بغل   نباشي و بزارمت زمين كه بازي كني . عزيزم دلم برات خيلي ميسوخت   آخه تقصيري داشتي   حدود 10 -11ساعت توي ماشين بودن ما رو خسته كرده بود چه برسه   به تو.البته بيشتر  راه رو شير ميخوردي  من كه ديگه  ....و  ميخوابيدي كه البته اين قسمتش بد   نبود.   ب...
1 آذر 1392

سفر نامه تبريز اردبيل -قمست 2

  توي پست قبلي تا اونجا گفتم كه از كندوان برگشتيم تبريز. دوباره رفتيم پارك زيباي ايل گلي آخه سري قبل نشد خوب دور بخوريم دوباره عكس     در حال تماشاي نينيها و رهگذرها     نگاهي با تعجب كه اگه نينين يعني همون كسايي كه با ديدنشون ذوق   ميزنم پس چرا تكون نميخورن       دست بابايي درد نكنه كه شما رو نگه داشت تا مامان عكس بندازه   لطفا بياييد ادامه مطلب..... و بعد از يكم استراحت و گردش يهويي  بابا گفت بريم سرعين .حدود   دوساعتي توي راه بو...
1 آذر 1392

سفر شمال

  آرمينا 1 سال و 20روز   اگه بخوام از اول شروع كنم و جريان سفرمون رو بگم بايد اينجوري   شروع كنم كه روز سه شنبه 8 مرداد عمو علي اومدن خونمون .فرداش   ميخواستن برن تهران و بعد مسافرت شمال . تصمميم گرفتيم كه ماهم بريم ولي روز جمعه. آخه شيفت بابا آف   ميشد يعني روز استراحتش بود.خلاصه اينه عمو چهارشنبه رفت و ما   روز جمعه11 مرداد رفتيم (آمل-چمستان-لاويج) . و روز شنبه نزديكاي   شب بود كه عمه رويا به ما رسيد و همگي در ويلاي با صفايي كه   گرفته بوديم جمع شديم . سه شب لاويج بوديم و همو...
1 آذر 1392

سفر دزفول و اتفاقاتش........

  در طول دو هفته اي كه پيش مامان جون و باباجون بوديم حسابي   خوش به حالت بود و خيلي بهت خوش ميگذشت آخه حسابي بهت   ميرسيدن. ولي بگم كه بيچاره بابايي خيلي دلش واست تنگ ميشد و همش به   من ميگفت چرا رفتيد.... با همه خيلي خوب بودي. هركه چادر سرش داشت يا روسري سرش   ميزد ميپريدي بغلش .فكرميكردي ميخواد ببرت بيرون.   غذا خوردنت خيلي خوب شده بود مامان جون مرتب بهت غذا و   خوردني ميداد فدات بشم كه نه نميگفتي .   خيلي وابستت شده بودن و موقع برگشتن ناراحت بودن و ميگفتن   بيشتر بمونيم. بابا جون ...
1 آذر 1392

گردش با آرمينا

قبل از هر چیز  بگم که موقعی که از خونه  بیرون میریم  زود چشمت رو میبندی به  نور شدید خیلی حساسی  اینقدر تکون میخوری که از نور فرار کنی که اگه مواظبت نباشم از بغلم پرت میشی ولی اگه سایه باشه خیلی کاری نداری. ولی خوب اینجا یکی از گردشهای که با هم رفتیم.                  اينجا هم تو حیاط خونمونه     ...
1 آذر 1392

خواب آرمينا

مامانی چونکه تو خواب خیلی ناز و دوست داشتنی میشی یه سری عکس از موقع تولدت تا الان یعنی سه ماهگی ازت تو خواب گرفتم میزارم که ببینی.   ...
1 آذر 1392