هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

آخرین پست سال ۹۲

فردا صبح زود به امید خدا عازم خوزستان  هستیم  حال جمع کردن ساک و چمدان هستیم.و عید را مهمان بابا جون و مامان جون هستیم . یعنی اونجا اتراق کرده و به گشت و گذار میگذرانیم.  البته این چند روز اتفاقهایی افتاده. در پی ادامه درمانت روز شنبه آزمایشی دیگه گرفتیم که متوجه شدیم باز مثبت هست  .با ناراحتی رفتیم پیش دکتر. گفت که بدنت نسبت به داروها مقاوم شده و دیگه اثر نمیکنه. دو راه مونده یکی تزریق آمپولهای ۱۲ساعته اس و یکی دیگه  بستری در بیمارستان و تزریق آمپول و مراقبت در بیمارستان است . دیگه دوست ندارم از حالم بگم که خیلی خراب بود . دکتر گفت اگه نمیفرستمتون بی...
27 اسفند 1392

سال نو مبارک

  سال نومی شود. زمین نفسی دوباره می کشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره   ...من...تو...ما... کجا ایستاده ایم زمین سلامت باد و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار سال نومبارک...   با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایتان  بهاری و بهارتان  جاودانه باد دختر عزیزم دومین سال نو است که در کنار ما هستی. از خدا بهترین ها رو برایت ...
26 اسفند 1392

روزهای پایانی سال92

بازم سلام. احساس میکنم امسال به سرعت برق و باد گذشت. فکر میکنم به خاطر وجود نازنین تو بود.همه لحظالت با شیرینی و شادی گذشت.درسته روزهای بد و ناراحت کننده هم داشتیم ولی زندگی همینه. خدا رو شـــــــــــکر که دور هم هستیم و شادیم. از چند هفته قبل همه خریدهای عیدت و چند ست لباس برات خریدیم.وای خیلی لذت داره که برات لباس انتخاب میکردیم.وقتی میومدیم خونه لباسهات رو تنت میکردم خوشحال میشدی و میرفتی توی آیینه که خودت رو نگاه کنی . خیلی خوب متوجه لباس نو میشی  و همین کارت ما رو بیشتر سر ذوق میاورد.توی بازار که خیلی خانم بودی.توی مغازه کفش فروشی که داشتیم برات کفش انتخاب میکردیم کفشای توی ویترین رو  نشونمون میدادی انگار میخواستی...
23 اسفند 1392

مرحله جدید-جدایی از پوشک

آرمینا 19 ماه و 18 روزه ســـــــــــــــلـام . عزیز دلم با هم وارد مرحله سختی شدیم.و اون از پوشک گرفتنه.به خاطر همون مسئله دکترت نظرش اینجوری بود که هرچی پوشک نباشی بهتره.و در روند بهبود خیلی تاثیر داره. من هم از رو ز سه شنبه هفته قبل که از مطب دکتر اومدیم با خودم قرار گذاشتم که بزارم توی خونه باز باشی.خیلی از این مرحله میترسیدم. خدا رو شکر تا الان خوب بوده و به اون سختی که فکر میکردم نبود. هرچند خیلی برات زوده ولی کاریش نمیشه کرد. هر 45 تا یک ساعت یه بار سرپا میگیرمت . راحت جیش میکنی و با این کار مشکلی نداری البته خوب چند بارمشغول بازی بودی و از دستت در رفته . ولی چون اوایل کاره اشکال نداره. اگه خیلی حواس جمع باشی و...
22 اسفند 1392

....برای دخترم.....

*دخترم،گوهر من* گوهرم ،دختر من *ای همه هستی من* *تو چراغی *  *تو چراغ همه شبهای منی * *تو گلی* *دسته گل صد رنگی* *تو یکی گوهر تابنده بی مانند من** عزیزم   *بدون که همیشه دوست داریم* ...
20 اسفند 1392

طبیعت خوزستان 2

یه روز  مهمون خانواده زن عمو بودیم ما رو بردن به باغ سبزی. که انواع سبزیها مثل تره ،اسفناج،گشنیز و جعفری ،تربچه ،باقالی،.... داشت. دیدن باغ سبزی از نزدیک خیلی خوب بود. اینها باقالی هستند که در این فصل در خوزستان زیاد کشت میشود.   این قسمت اسفناج کاشته بودند. و این قسمت تره بود. تا غروب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت یه عالمه دور خوردیم . موقع رفتن زحمت کشیدن و برامون کاهو و سبزی خوردن از باغ چیدن که خیلی خوشمزه و تازه بودن. بقیه  عکسها در ادامه مطلب   یه روز دیگه بازم رفتیم پارک تا بازی کنی.با دیدن بچه ها از خوشحال جیغ میکشیدی و میرفتی نزدیکشون که با توپشون بازی کنی با...
15 اسفند 1392

19 ماهگی_طبیعت خوزستان

آرمینا 19 ماه و 10 روزه سلام  عروسکم .بعد از دوهفته اومدم .یه هفتهای هست که اومدیم.ولی کامپیوتر نمیدونم چش شده بود که توی کم کردن حجم عکسها اذیتم میکرد واسه همین طول کشید  تا این پست رو کامل کردم. اول از همه 19 ماهه شدنت مبارک باشه.دختر خوب مامان. به حدی خانم و حرف گوش کن شدی که نگو.والبته گاهی اوقات حسابی شیطون.خیلی دانا و باهوش هستی.خیلی سریع حرفهای ما رو متوجه میشی. اما بگم از سفر به شهرمون که خیلی خیلی بهت خوش گذشت اول که قرار بود 5 روزه بریم که 11 روز طول کشید.هرچند که وقت کم اوردیم ولی خیلی خوش گذشت .هوا عالی و بهاری بود واز بیرون رفتن حسابی لذت میبردی.بابا جون مرتب میبردت بیرون و میگفت بچم تا الان همش توی خ...
12 اسفند 1392

عــــــــــــــــــــکس.......

آرمینا 18 ماه و 19 روزه   <<<<خواب شیرین>>>> <<<< >>>> <<<< یه نگاه >>>> <<<< گریه >>>> <<<< اوج گریه >>>>   <<<< خواب همراه نی نی خواب آلود >>>> <<<< خمیـــــــــــــــــازه >>>> <<<< یه خواب راحت و شیرین >>>> <<<>>> <<<< آرمینا چادر گلی >>>>  ...
23 بهمن 1392

شیرینکاریهای و شیطنتها.......

آرمینا 18 ماه و 17وزه   سلام عزیز دلم که خیلی شیرین و شیطون شدی.والبته خیلی دانا و باهوش تر شدی. تازگیها دوست داری بشینی توی فرغونت اینجوری   حرکات آکروباتیک. اینجوری میکنی و از اون زیر با ما دالی بازی میکنی ما هم باید سرمون رو بیاریم پایین و بگیم دالی......     بقیه عکسها ادامه مطلب.....   یه بار لواشک پذیرایی از توی کابینت برداشته بودی صدات رو نبود دیدم رفتی نشستی جلوی تلویزیون . بازش کردی  و داری میخوری خیلی دوست داری لباسهای ما رو بپوشی.مخصوصا کلاه بابایی رو.واینجا گیر داده بودی که سویشرت بابا رو تنت کنی  که  اینجوری شدی. ...
20 بهمن 1392