هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

تولد 15 ماهگي

    آرمينا گلم 15 ماه و 2 روزه   دردونه مامان عزيز مامان جوجه طلايي مامان نفس مامان عروسكم تولد 15 ماهگيت مبارك   ...
5 آبان 1392

هفته اي كه گذشت......

  دختر مو طلايي مامان  1 سال و 2 ماه و 19 ورزه   ســـــــــــــــــــــــلام عروسكم.اومدم چند تا از كارهاي شيرينت رو واست بگم     آرمينا در حال خوابوندن  عروسك ني ني همين جا يه چيزي بگم كه عروسكت رو به اسم ني ني ميشناسي . ميگم :آرمينا ني ني كو؟ ني ني رو بيارش ...هرجا باشه ميري مياريش و يا بهم نشون ميدي.       اينجا بابايي رفته بود توي حياط كه بدو رفتي دنبالش ديدم نيستي كه اينجوري مچت رو گرفتم تا صدات زدم خوشحال شدي و بدو اومدي سمت من و به سمت در اشاره ميكردي و باي باي كردي . يعني اينكه بريم بيرون. &...
23 مهر 1392

پست خوشمزه..........

  اول ميخوام از دوست عزيزم سولماز جون تشكر كنم كه دستور اين شيريني رو بهم داد.منم درست كردم و گفتم عكسش رو بزارم واسه تشكر . جاي همه دوستان خالي خيلي خوشمزه شد و خيلي هم راحت درست ميشه.   ...
19 مهر 1392

بازي بازي .....

آرمينا 1 سال و 2 ماه و 15 روزه   عمه زحمت كشيد و بازم واست يه عالمه اسباب بازي خريده.يكيشون   وسايل آشپزخونس كه خيلي دوست داري .يه موقع هايي كه داري   خودت بازي ميكني يواشكي نگات ميكنم . خيلي قشنگ و خوب بازي ميكني . نميتونم بگم كه اون لحظه كه نگات ميكنم چه حسي دارم .حس   خوشحالي و حيرت و تعجب از اينكه از كجا ميدوني چه استفاده اي   دارن . مثلا يه بار كه آروم نگات ميكردم گاز رو گذاشته بودي و كاسه رو   ميخواستي بزاري سر گاز ولي  ته كاسه گرد بود و راحت نميموند    چونكه محكم ميزاشتيش سر گاز ميافتا...
17 مهر 1392

انگور خوري...

    ديروز يه قسمتي از انگورهاي حياطمون رو چيديم كه نشستي   وسطشون و شروع كردي به دونه چيدن و خوردن .البته خوردن كه نه .ميزاشتي توي دهنت و   مينداختي زمين.     البته بايد خيلي زود بقيه رو بچينيم چونكه زنبورها و گنجشكها امدن سراغشون و حسابي حياط رو پر از دونه هاي  انگور كردن.   بابا يه بطري واست آب گرفت كه به خاطر شيرينيش خيلي دوست داري. جاي  همه دوستان خالي   ...
13 مهر 1392

پله بالا رفتن

    آرمينا عسلي 1سال و 2 ماه و 9روزه   عزيزم دوماهي  ميشه كه از پله بالا ميري ولي فرصت نشده بود كه   ازت عكس بندازم اين عكسهاي دو هفته پيشه كه از پله هاي اتاق بالا   ميري       هوررررررررررررررررررررررررررررررا به دخترم   ...
12 مهر 1392

14 ماهگي جوجه طلايي ما

  آرمينا 1 سال و 2 ماه و 5 روزه   بعد از دو هفته فرصت كردم بيام و واست بنويسم . اول از عمه بگم كه شكر خدا بهتر شد و به خونه خودشون برگشتن   توي اين دوهفته اي كه پيشمون بودن خيلي بهت عادت كرده  بودند .آجي سارا همش ميگفت   من رفتم بدون ديدنت چكار كنم   و تو هم خيلي بهت خوش ميگذشت و كلي از قبل شيطون بلا تر شدي      اما بگم از مريضمون كه دوتاييمون خوب شديم بعد از اينكه دكتر رفتيم   تا ديروز داروهات رو مصرف كردي و خوب شدي من هم اين وسط يه   سرما خوردگي كوچولو خوردم كه ...
9 مهر 1392

بازم مريضي.....

  آرمينا 1 سال و 1 ماه و 25 روز     چهار روزي ميشه كه سرما خوردي نميدونم از كجا و چطوري.   آخه   خيلي مواظب بودم     ولي فكر كنم از پرهام (پسر دوستمون كه 1 ماه ازت كوچيكتره و  تازه   همسايمون شده )گرفته باشي آخه چند روز پيش رفتيم خونشون و يكم سرما خورده بود پستونكش رو كه توي دهنش بود گذاشتي توي   دهنت كه تا ديدمت ازت گرفتمش احتمالا همون بوده . راستي عمه از روز چهارشنبه خونمون هستند و الان هم توي اتاق   عمله يه مشكل داشت كه ترجيح داد اينجا كه دكترهاش بهتر هستند   ...
30 شهريور 1392

14 ماهگي فندق مامان

آرمينا عسلي 1سال و 1 ماه و 20روزه   عزيزم اول ميخوام يكم از كارات واست بگم .   اينقدر خانوم شدي كه معني همه حرفام رو متوجه ميشي خيلي هم   حرف گوش كن هستي وقتي ميگم به چيزي دست نزن خيلي خوب گوش ميكني.   ميگم آرمينا بريم ددر.دوتا دستت رو مياري بالا و باي باي ميكني.   ميگم بريم لباست رو عوض كنم .لباست رو نشونم ميدي. ميگم آرمينا لباست كو؟لباست رو ميگري دستت و نشونم ميدي. كفشات رو كه ميبيني ميچسبوني به پات و ميخواي پات كني . گل سرم رو ميزاري روي سرت يعني اينكه ميدوني جاش روي   موهاس.      ...
24 شهريور 1392

عروسي عمو

  پرنسس  كوچولوي ماماني         عروسي عمو 16 شهريور ماه بود. واي اگه بگم توي عروسي چكار ميكردي .خيلي خوشحال بودي و   همش نانا ميكردي. خيلي حيف شد خيلي دوست داشتم كه راه ميرفتي اونوقت خيلي   جيگر تر ميشدي .همه عاشق لباست شده بودن و ميگفتن كه خيلي   خوشكل شده و بهت مياد منم ..... هيچ عكسي از حنابندان نشد كه ازت بگيرم آخه هوا خيلي گرم بود و   اذيت شديم . فدات بشم كه با وجود گرمي هوا اصلا مامان رو اذيت نكردي همون   شب تو اوج گرم...
22 شهريور 1392