عروسي عمو
پرنسس كوچولوي ماماني
عروسي عمو 16 شهريور ماه بود.
واي اگه بگم توي عروسي چكار ميكردي .خيلي خوشحال بودي و
همش نانا ميكردي.
خيلي حيف شد خيلي دوست داشتم كه راه ميرفتي اونوقت خيلي
جيگر تر ميشدي .همه عاشق لباست شده بودن و ميگفتن كه خيلي
خوشكل شده و بهت مياد منم .....
هيچ عكسي از حنابندان نشد كه ازت بگيرم آخه هوا خيلي گرم بود و
اذيت شديم .
فدات بشم كه با وجود گرمي هوا اصلا مامان رو اذيت نكردي همون
شب تو اوج گرما و با صداي زياد اركست دوساعتي بغل خاله خوابيدي.
ولي عروسي خيلي خوب بود تالار خنك بود وباز دوساعتي خوابيدي
تا بيدار شدي شروع كردي به نانا كردن .
آخر شب هم كه رفتيم خونه و دنبال ماشين عروس همش خواب بودي
تا ساعت 3 نيمه شب بعد از اينكه عمو و زن عمو رو راهي خونشون
كرديم توي ماشن خواب بودي.
انشالله خوشبخت باشن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی