ماهي كه گذشت......
آرمينا جونم ا سال و ا ماه و 14روزه
توي آخرين پست گفتم كه 1 ماهي نيستيم .يه هفته كه شمال بوديم
.بعد از اون با خاله و مامان جون رفتيم دزفول و 15 كه عروسي عمو بود
و يكشنبه برگشتيم خونه .
حالا از اول واست تعريف ميكنم .
همانطور كه گفتم يك هفته كلاردشت بوديم.
خاله مرضيه و خاله مهسا و مامان جون و سه تا از دايي هاي خودم
وخاله خودم همسفر هامون بودن. 23 نفر بوديم سفر خوبي بود.
هوا خيلي سرد بود و بيشتر مه بود يه روزش رو رفتيم درياي نمك
آبرود كه خيلي خوش گذشت .چون توي سفر قبلي دريا سرد بود نشد
كه بزارمت توي آب ولي اين بار نمك آبرود گرم بود و گذاشتمت و آب
بازي كردي .هنوز دوست داشتي جلو تر بري .چنگ ميزدي و ماسه
برميداشتي .خيلي ذوق ميزدي و جيغ ميكشيدي خيلي از خوشحاليت
خوشحال بودم.
واي كه نميدوني چكار ميكردي به حدي دوست داشتي كه نميشد از
آب بيرون اوردت
عكسات روببين
قبل از شنا
آرمينا و يزدان پسر خاله خودم حيف كه چشماي دوتاتون بسته بود
بعد از شنا يه خواب حسابي كردي
پارك رودبارك
البته بگم كه رودبارك كلاردشت اصلا قشنگي رودبارك سه سال پيش
رو نداره آخه با سيلي كه سه سال گذشته اومد روبارك رو داغون كرد
يزدان جان
مبينا و آرمينا و يزدان در رستوران
و در آخر دختر خيلي مودبم
و اگه بخوام ازت يكم توي اين چند وقت بگم اينكه كلا توي مسافرت
خوب بودي تنها چيزي كه بود يه چيز جديد و خيلي بد ياد گرفته بودي و
اون گاز گرفتنت بود .
بچه ها خيلي دوست داشتن و وقتي كه ميخواستن بغلت كنن دوست
نداشتي آخه فشارت ميدادن و تو هم به خاطر اينكه اعتراضت رو نشون
بدي دست خودت رو گاز ميگرفتي .دو روزي بود اينقدر دست خودت رو
گاز گرفته بودي كه روي مچ دستت جاي دندونات بود .يه بارش اينقدر
محكم خودت رو گاز گرفتي كه شديدا گريه كردي وقتي دستت رو
ميديدم دلم به درد ميومد نميتونستم جلوت رو بگيرم نگران بودم نكنه
اين عادت سرت بمونه و تا بچه هارو ببيني اينكار رو كني به خاطر
همين بيشتر بابا يا خودم بغلت ميكردم كه حواسمون بهت باشه و
اينكار رو نكني
خدا رو شكر الان ديگه اون كار يادت رفته
ولي يه بار كه مهشيد (دختر داييم)رو كه 5 سالشه موقعي كه
ميخواسته از بغل بابايي درت بياره روي شونش رو چنان گاز گرفتي كه
به اندازه يه گردو كبود و خون مرده شده بود .من رو ميگي از خجالت
نميدونستم چكار كنم.
يه بار هم دست مبينا رو گاز گرفتي و كبود شد
توي پست بعدي عكساي دزفول و عروسي رو واست ميزارم الان
خيلي دير وقته بابايي سر كاره و دختر گلم سه ساعتيه كه مثل
فرشته ها خوابيده منم خيلي خستم فعلا باي باي....