هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

كارهايي كه در 9ماهگي انجام ميدي

اول كه دختر گلم شيرين زبون شدي  و چندكلمه ميتوني بگي.   به مامان ميگي: مَمَ به بابا ميگي :بَبَ. وتازگي بابا به غذا يا آب ميگي:به به كلمات ديگه كه ميگي  : دَدَ  ،  اَوَه ،  وَوَوَوَ .   هر خورده آشغال يا يه چيز كوچولو روي زمين ببيني با انگشتاي ظريف  و كوچولو ميگيري حالا خدارو شكر كه توي دهنت نميبري.يه موقع  هايي مدتي با ي خورده ريزه روي زمين مشغول ميشي .ميگيري و  ميندازيش زمين بعد دوباره با انگشتات برش ميداري. اينجوري  ميگري....       كاملا مستقل ميشيني و موقعي كه مثلا سبزي تميز ميك...
1 آذر 1392

پاي خوشمزه

عكسا مربو ط به روزيه كه از نمايشگاه گل برميگشتيم .توي راه ديدم كه شروع كردي به خوردن پات منم جورابت رو از پات در اوردم كه راحت باشي . خيلي بامزه اينكار رو انجام ميدادي. من كه عاشق اين كارتم خيلي دوست دارم ولي بابايي دوست نداره و هر موقع اينكار رو انجام  ميدي به من ميگه نزار اينجوري كنه و پات رو از تو دهنت در مياري. البته خيلي اينجوري نميكني دو سه باري توي خونه بود و يه بار كه توي ماشين.       مامان فداي قند عسل  بشه با  اين كارهاي شيرينت.     يه عالمه بوووووووووووووووووس.   ...
1 آذر 1392

اين روزها من و آرمينا.....

آرمينا1 سال و 21 روز     عزيزم اين چند وقته خيلي كم فرصت كردم بيام وبت و واست از   كارهات و چيزهاي جديدي كه ياد گرفتي بگم. اين چند روز مشغول آماده كردن لباست بودم تا ديروز تمام شد خيلي   خوشكل شده خيلي هم بهت مياد وقتي تنت كردم بهش دست   ميكشيدي و وقتي بردمت جلوي آينه ذوق ميزدي و متوجه لباسات   بودي و توي آينه خودت رو ميبوسيدي.   بعد از مسافرت چند روزي  مهمون داشتيم . ديروز عمو و خانمش   اومدن خونمون و امروز رفتن مسافرت. امشب هم خاله مرضيه و فردا   صبح خاله مهسا و مامان جون و دوتا از د...
1 آذر 1392

آرمينا مطالعه ميكنه!!!!!!!!!!!!!

  دختر مامان عاشق كاغذ و روزنامه  اي .البته به خاطر پاره كردنشه كه   دوستشون داري.   اگه يه كاغذ ببيني به فاصله چشم به هم زدن پاره پارش ميكني. اينجا هم حكايت مطالعه كردن يه مجله اس كه از  توي كمد    برداشتي به روايت تصوير.....   اول نگاه عكساش ميكني و يكم باهاشون حرف ميزني....     يكم مزش رو ميچشي      و كم كم........     پاره پاره ش ميكني     وسط كارت پيام بازرگاني تلويز...
1 آذر 1392

كارهاي جديد خاله ريزه ي مامان......

  خاله ريزه مامان 11 ماه و 28 روز داره   قربون خاله ريزم بشم من .تازگي ها اسمت رو گذاشتم خاله ريزه .   ميدوني چرا ميگم خاله ريزه الان واست ميگم.   تازگيها خيلي خيلي به قاشق علاقه پيدا كردي .حالا كه فكر ميكنم از   موقعي كه مسافرت بوديم   از بس كه با وسايل آشپزخونه و ظرف و ظروف بازي ميكردي از همون   جا عاشق قاشق شدي .   يعني هميشه يه قاشق چايي خوري كوچيك دستته ويه طوري واسش   ذوق ميكني و خوشحال از اينكه   دستته انگار بار اوله ميبيني.واسه همين من هم اسمت رو گذاشتم   ((((خ...
1 آذر 1392

اولين شيطنت بزرگ ....

  سارا (دختر عمه)علاقه زيادي به لاك داره و به مجموعه كوچيكي از   لاكهاش رو اورده بود   كه اين چند وقته اسبا بازيت شده بودو مرتب باهاشون سرگرم بودي  و اما ماجرا از اين قراره كه تازه از خواب دوساعته بيدار شده بودي سر  حال چشمت به لاكها افتاد كه توي يه ساك كوچولو روي مبل   گذاشته بودم. بلند شدي و ايستاده مشغول بازي شدي دو دقيقه طول نكشيد نگات كردم و ديدم كه گوشه لبت قرمزه. اولش فكر كردم خون اومده بدو پريدم سمتت .گفتم لبت چي شده   دست كشيدم ديدم كه تمام دستم قرمز...
1 آذر 1392

كار هاي تازه....

آرميناي 15 ماهه و 12 روزه اومدم يكم از كارات بگم . عسلم شيرينتر از عسل شدي. و البته حسابي شيطون. هنوز بطور مستقل راه نميري ولي روي پاهات ميموني و تعادلت رو حفظ ميكني و اگه حواست نباشه يكي دو قدم مياي جلو.آخه وقتي تشويقت ميكنيم ميخندي و ميشيني . از همه چيزبالا ميري.از جمله مبل بيشتر جات روي مبله اينجوري... ديگه وقتي ميرم توي آشپزخونه دنبالم نميايي ميري روي مبل و از اونجا صدام ميرني و كلي دالي بازي ميكنيم. همه چيزهايي كه دم دستت باشه ميندازي اينور اونور.نمونه كارت امروز گوشي بابا ،باطري گوشيش،كنترل تلويزيون رو از پشت مبل پيدا كرديم. و همينطور اينجا كه پاكت پفيلا رو ريختي و شروع ...
1 آذر 1392

خواب ليمويي

  اول عكسات رو ميزارم بعد ماجرا رو تعريف ميكنم     جونم واست بگه توي اين شب بابا كه سر كار بود و ما دوتا توي حال خوابيده بوديم .بعد از رفتن بابا ساعت 10:30 خوابيدي .يه ساعت بعد بيدار شدي و نميدونم چرا گريه ميكردي .بهت آب دادم و يكم توي خونه چرخوندمت .روي ميز آشپزخونه اين ليموها رو كه توي عكس ميبيني دستته ديدي و گفتي كه ميخواي.منم بهت دادم و رفتم سر جات خوبوندمت .محكم توي دستت نگه داشته بودي . دستت روي هوا بلند بود خوابت كه ميبرد دستت ميومد پايين و بيدار ميشدي و دستت رو بلند ميكردي.دوباره خوابت ميگرفت و دستت ميومد پايين و باز بيدار ميشدي.نيم ساعتي به همين منوال گذشت منم همينطور نگات ميكردم دو س...
1 آذر 1392

سري عكسهاي 15 ماهگي

آرمينا 15 ماه و 27 ورزه آرمينا آماده واسه بيرون رفتن قربون قدو بالاي دخملم فداي دخمل موطلاييم بشم مـــــــــــــــن. مامان كم كم داره به آرزوش ميرسه ميشه موهات رو بست و يا گير به جلوي موهات بزنم (البته اگه بزاري چون حتي گير موهاي من رو هم رومياري.مگر اينكه يادت بره تا يكم بمونه روي موهات)   اوضاع آشپزخونه ما يكمي زياد شيطوني (چون ميخواستم سريع عكس بگيرم يكم تار شده و كيفييتشون پايينه) سر جاي هميشگيت در حال ديدن كليپ حسني بازم دالـــــــــــــــــــــــي آرمينا استفاده از هواي پاييزي خونه مامان جون در حال...
1 آذر 1392