اولين شيطنت بزرگ ....
سارا (دختر عمه)علاقه زيادي به لاك داره و به مجموعه كوچيكي از
لاكهاش رو اورده بود
كه اين چند وقته اسبا بازيت شده بودو مرتب باهاشون سرگرم بودي
و اما ماجرا از اين قراره كه تازه از خواب دوساعته بيدار شده بودي
سر حال چشمت به لاكها افتاد كه توي يه ساك كوچولو روي مبل
گذاشته بودم.
بلند شدي و ايستاده مشغول بازي شدي دو دقيقه طول نكشيد
نگات كردم و ديدم كه گوشه لبت قرمزه.
اولش فكر كردم خون اومده بدو پريدم سمتت .گفتم لبت چي شده
دست كشيدم ديدم كه تمام دستم قرمز شد .
بـــــــــــــــــــــله لاك بود .
دوتا لاك رو زدي بهم و يكيش شكسته بود.
مرده بودم از ترس هيچكي نبود همه رفته بودن بيمارستان كه عمه رو
مرخص كنن.
هول شده بودم نميدونستم چكار كنم
گذاشتمت كه برم يه چيزي بيارم دهنت و دستات رو پاك كنم
كه اومدم ديدم فرچه لاك رو كه دور تا دورش شيشه شكسته بود
توي دهنت ميزاريش و درش مياري مثل آبنبات خوردن
منو ميگي به حدي عصباني شدم كه نگو .
تمام دستات و پاهات و لباسات و البته دستاي خودم لاكي شده بود.
فرش و مبل هم از اين خرابكاريت بي نصيب نبودن .
به زوري دهنت و دندونات و صورتت رو پاك كردم . تازه اعتراض ميكردي
كه بزار به كارم برسم خيلي عصباني بودم .
زنگ زدم بابايي گفتم
كه لاك خوردي از پرستارها پرسيد و گفتن اشكال نداره يه كاسه
ماست بهش بديد بخوره .همچين با اشتها ماسته رو خوردي كه
نميدونم با مزه لاك خوب بود يا نه.
بعد از اينكه عصبانيتم فروكش شد ازت عكس گرفتم كه مثل دوست
خوبم الهام جون پشيمون نشم .
اينجا گوشه اي از بازي با لاكها....
پاي لاكي
دست لاكي
مبل و فرش لاكي
و در آخر لاك شكسته