هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

ماهي كه گذشت......

    آرمينا جونم ا سال و ا ماه و 14روزه   توي آخرين پست گفتم كه 1 ماهي نيستيم .يه هفته كه شمال بوديم   .بعد از اون با خاله و مامان جون رفتيم دزفول و 15 كه عروسي عمو بود   و يكشنبه برگشتيم خونه .   حالا از اول واست تعريف ميكنم . همانطور كه گفتم يك هفته كلاردشت بوديم. خاله مرضيه و خاله مهسا و مامان جون و سه تا از دايي هاي خودم   وخاله خودم همسفر هامون بودن. 23 نفر بوديم سفر خوبي بود.    هوا خيلي سرد بود و بيشتر مه بود يه روزش رو رفتيم درياي نمك   آبرود كه خيلي خوش گذ...
19 شهريور 1392

بعد از دو هفته .....

سلام به عسل مامان و همه دوستان عزيزم . سه  چهار روزي ميشه كه برگشتيم . ولي از شانس بد ما تا رسيديم اينترنتمون يه مشكلي واسش پيش اومد . قطع بود و نميشد بيام نت. مشكلش امروز برطرف شد . اين چند روز خيلي دلم واسه ني ني وبلاگ و دوستام تنگ شده بود و دوست   داشتم كه بهشون سر بزنم .   در اولين فرصت و خيلي خيلي زود با عكساي مسافرتمون ميام   ...
20 مرداد 1392

واكسن 1 سالگي

    آرمينا 1 سال و 6 روزه   سلام عزيزم مامان .امروز با يك هفته تاخير واكسن 1 سالگيت رو زدي   .آخه مركز بهداشت گفت كه واكسن فقط سه شنبه ها مياد واسه   همين ديروز كه تعطيل بود و امروز رفتيم و زدي .   فدات بشم كه اصلا گريه نكردي .واكسن هاي قبلي يكم گريه ميكردي   ولي اينبار اصلا .قربونت بشم كه خانم شدي . وزنت:  8/600  قد:67   الان هم كه خوابيدي بابا سر كاره .شكر خدا كه اذيت نشدي. گفتن كه احتما داري بعد از 10 روز يكم حالت سرما خوردگي يا متورم   ...
9 مرداد 1392

جشن سه نفرمون

  آرمينا طلا 1 سال و 2 روزه     تولدت كه روز پنجشنبه بود .ولي به خاطر اينكه بابا شيفت عصر بود و    بايد سر كار ميرفت جشن كوچيكمون   رو روز جمعه گرفتيم . لباست رو خودم درست كردم البته كامل نبود بالاتنه ش رو كه هنوز   ندوخته بودم و دامنت كه نيمه كاره   بود  تل سر هم ميخوام درست كنم كه ست لباست بشه .   كاملش ميكنم  كه واسه عروسي عمو كه يه ماه ديگس بپوشي.   عكسارو ببين بقيه توضيحات رو با عكسا ميدم.   كيك انگيبرد و البته خوشمزه     ...
5 مرداد 1392

اولين سالروز ورود تمام هستي مان

               در ستاره بارانِ میلادت   میان احساس من تا حضور تو   حُبابی است از جنس هیچ     از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق     جشن میلادت را به پرواز می روم       دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها     آسمانی که نه برای من     نه برای تو   که تنها برای “ما” آبیست   روز تولد تو روز نگاه باران       ...
3 مرداد 1392

7و8 مرواريد

    آرمينا جونم 11 ماه و 31 روزه     هورررررررررررررررا، هورررررررررررررررررا   7 و 8 مرواريد طلا خانم با هم  زده بيرون     ...
2 مرداد 1392

سري عكسهاي 12 ماهگي

  يه روز گردش     ماشين بازي     دالي بازي با هر چيز     جوجه خوشمزه.......     متفكر!!!!!!!!!!!!!!!!     هلو هاي حياط خونمون       بازم پارك!!!!!!!!     دوست دارم همينجا يكم درباره اون روزي كه رفتيم پارك بگم . خيلي خوشحال بودي وقتي سوار تاب شدي خيلي خوشحال بودي و آواز ميخوندي جيغ ميكشيدي .سوار سرسره كه شدي سُر كه ميخوردي از ته دل ميخنديدي و خيلي دوست داشتي...
2 مرداد 1392

3 روز مانده به.....

              عزيزم سه روز مانده به تولد 1 سالگيت.     دلم ميخواد از حال و هواي خودمون واست بگم.   سه روز ديگه آرميناي من يك ساله ميشه. اصلا باورم نميشه .زماني   كه به دنيا اومدي پيش خودم فكر ميكردم يعني   ميشه بريم خونه خودمون .ميشه بزرگ بشي . من رو بشناسي . بابا   رو ميشناسي. حرف بزني .مامان صدام كني .تولدت رو بگيرم .   حالا كه يك سال گذشت ديدم اين روز چقدر نزديك بود در حالي كه من   فكر ميكردم چقدر دوره.   ميگفتم روزي مياد كه تاتي تاتي  كني و...
31 تير 1392

مهموني افطار

پنجشنبه شب خونه يكي از دوستامون كه همشهري و همكار بابايي   هستند دعوت بوديم خيلي خوش گذشت از همه مهمتر اينكه مثل   هميشه خيلي خوب بودي ساعت 10 بود خيلي خوابت گرفته بود و   خوابيدي ولي ما تا حدود  1/5 اونجا بوديم .بچه ها رو خيلي دوست   داشتي و با ديدنشون ذوق ميكردي و به زبون خودت باهاشون حرف   ميزدي.   اين گروه از دوستامون   موقعيكه با هم آشنا شده بوديم همگي تازه ازدواج كرده بوديم و بعد از     2سال يكي يكي ني ني ها اضافه شدن و چمع ما با اين شيطونكها   شيرينتر  شد   ...
29 تير 1392