هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

3 روز مانده به.....

1392/4/31 16:29
نویسنده : مامان مريم
313 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

 

عزيزم سه روز مانده به تولد 1 سالگيت.

 

 


دلم ميخواد از حال و هواي خودمون واست بگم.

 

سه روز ديگه آرميناي من يك ساله ميشه. اصلا باورم نميشه .زماني

 

كه به دنيا اومدي پيش خودم فكر ميكردم يعني

 

ميشه بريم خونه خودمون .ميشه بزرگ بشي . من رو بشناسي . بابا

 

رو ميشناسي. حرف بزني .مامان صدام كني .تولدت رو بگيرم .

 

حالا كه يك سال گذشت ديدم اين روز چقدر نزديك بود در حالي كه من

 

فكر ميكردم چقدر دوره.

 

ميگفتم روزي مياد كه تاتي تاتي  كني و من دنبالت بيام كه نكنه

 

بيافتي و مواظبت باشم.

 

ميدونم اين روز هم به زودي ميرسه به قدر يه چشم بهم زدن.

 

مثل اين يك سال كه به قدر چشم بر هم زدن گذشت . سالي كه تمام

 

روزها و ساعت هاي اون پر از لحظات شيرين و خوب و بياد ماندني بود

 

و سعي ميكنم همه رو در خاطرم وقلبم حفظ كنم .

 

اونوقتا كه نبودي و جشن تولدهاي فاميل و دوستامون دعوت ميشدم

 

هميشه توي فكر و رويام تصور

 

ميكردم اگه ني ني داشته باشم واسه تولدش چي ميكنم چكار

 

ميكنم......

 

اما حالا كه تولد 1 سالگي دختر گلم رسيده ،نميدونم چكار كنم .

 

خيلي ناراحتم از طرفي ماه رمضانه و از طرفي ما كه از فاميلهامون

 

دوريم كسي نيست كه جشن تولدت رو باهاشون جشن بگيريم.

 

اين چند وقت خيلي به بابا اصرار كردم كه بيا بريم دزفول به خاطر اينكه

 

تولد آرمينا اونجا باشيم و جشن

 

تولدش رو اونجا بگيريم ولي بابايي قبول نكرد و گفت توي گرماي 50

 

-60 درجه نميتونم برم خوزستان.راست ميگه واقعا گرمه .

 

حداقل اگه توي  ماه رمضان نبود با دوستامون همون جشني رو كه

 

دوست داشتم واست ميگرفتم.

 

خلاصه بگم كه خيلي ناراحتم دوست داشتم خودم واست لباس بدوزم

 

.وسايل تزييني جشنت رو خودم

 

حاضر كنم. كيكت رو با وسواس و دقت انتخاب كنم

 

ولي اشكال نداره انشالله باشه واسه  تولد 2 سالگيت عزيزم

 

و اما امسال يه جشن كوچيك سه نفره واسه دختر گلم ميگيريم .

 

مامان ،دختر گلمون، بابا

 

و بعد از اين همه حرفها و يكم درد و دل با دختر كوچولوم ميخوام از

 

شيرين كاريهات و شيطنت هات بگم.

 

چونكه احتمالا اين پست خيلي طولاني ميشه بيا ادامه تا برات بگم....

 

 

 

 

 

 

 

هرچه از شيرين كاريهات بگم بازم كمه .

 

 در مورد همه چيزي خيلي كنجكاوي.

 

واي اگه در كابينت يا يخچال باز بشه آنچنان با

 

دقت نگاه ميكني كه

 

نگو .جديدا ياد گرفتي وقتي توي روروئك هستي ميري در كابينت رو باز ميكني ولي

 

چونكه روروئك جلوي در ميمونه نميتوني خيلي در رو بازكني و سرت


رو كج ميكني و


حالت سرك كشيدن نگاه ميكني كه خيلي بامزه ميشي من و بابا كه

 

فقط به كارت ميخنديم.


ياد گرفتي و ميري در بوفه رو باز ميكني و جعبه هاي خالي ظرفها كه

 

توي بوفه هست


  در مياري و باهاشون مشغول ميشي.از اين دوتا كارت هنوز موفق

 

نشدم عكس بگيرم


ولي حتما اينكار رو ميكنم و عكسش رو واست ميزارم.

 

تقريبا معني تمام حرفهام رو به خوبي متوجه ميشي .وقتي به چيزي

 

كه نبايد دست


بزني تا ميگم آرمينا زود برميگردي و نگام ميكني ميگم دختر خطرناكه

 

نبايد دست بزني


دستت رو يواش يواش ميبري نزديك  و برميگردي نگام ميكني دوبار

 

ميبري نزديكتر و يه


نگاه ديگه .يه لبخند ميزني ،محكم چشات رو ميبندي و باز ميكني و

 

دوباره ميخندي


.انگار با اين كارت ميخواي دلم رو به دست بياري تا بهت اجازه بدم ولي

 

من سعي ميكنم يه نخندم تا ازحرفم  حساب ببري ولي يه موقع هايي

 

دلم طاقت نمياره و بغلت ميكنم و حسابي ميچلونمت.

 

عاشق ايني كه بابايي بغلت كنه و توي خونه دورت بده .وقتي ميبرت

 

توي اتاقت وعروسكات رو ميبيني اينقدر خوشحال ميشي كه از شادي

 

جيغ ميكشي ساعت ديواري توي سالن رو هم خيلي دوست داري

 

.وهر موقع بابا ميبرت جلوش ذوق


ميزني.

 

 

يه چيز جديدي كه ياد گرفتي هر چيزي كه ميخواي و يا توجهت رو جلب

 

ميكنه با انگشت بهش اشاره ميكني.مثلا اگه يه اسباب بازي يا

 

عروسك رو بخواي اشاره ميكني و ميگي

 

:((اِ  اِ  )) يعني ميخوام يا اينكه ميخواي به ما نشون بدي.

 

فداي دختر حرف گوش كنم بشم كه وقتي يه چيزي تودستت باشه

 

ميگم :آرمينا بده

 

مامان و زود ميزاري توي دستم.حالا اگه چيزي باشه كه دلت نميخواد

 

بدي و دوست

 

داري دستت باشه اول ميزاري تودستم بعد يه نگاه يه خنده و از دستم

 

برميداري

 

كلماتي كه ميگي مثل قبلا دَدَ، مَمَ ،بَ بَ،وتازگي ميگي س س س و يا

 

ســــــــــــ به حالت كش دار و( كه ،كه ،) ميگي . مثلا وقتي توي عالم

 

خودت در حال بازي مرتب ميگي كه كه ....حالا چه معني ميده

 

 

 

نميدونم!!!!!!

 

 

تماشاي تلويزيون رو خيلي دوست داري پيامهاي بازرگاني، آهنگ

 

 

شاد،برنامه كودك (خاله شادون در سرزمين دونه ها و خاله شادونه و

 

 

برو نرو) رو خيلي دوست داري.يه موقع هايي با ما هم فيلم نگاه

 

 

ميكني و خيلي بادقت محو تماشا ميشي.

 

 

 

بالاخره معلوم شد كه چهار دست وپا برو نيستي و سر همون سينه

 

خيز رفتنت موندي .چند وقت پيش يكم روي دست  و پات بلند ميشدي

 

ولي انگاري كه خوشت نيومد و

 

ادامه ندادي.همون طوري كه قبلا گفتم با تكيه دادن به ديوار يا وسيله

 

 

 

ديگه ميتوني تعادلت رو حفظ كني. ولي يكم نگران راه افتادن هستم

 

 

 

آخه بايد تا الان دستت رو

 

ميگرفتي به وسايل و بلند ميشدي .دلم نمياد كه بگم ولي يكم تنبلي

 

 

 

ميكني  حتما بايد يكم كمكت كنيم كه بلند بشي مثلا وقتي رو سينه

 

 

باشي يكم دستت رو ميگيرم توهم

 

سريع پا ميزني و،مياي روي زانو و بلند ميشي. ويا يه چيز مورد علاقت

 

 

 

مثلا ليوان آبخوريت رم ميزارم روي جعبه اسباب بازيهات و توهم همش

 

 

تلاش ميكني برسي بهش

 

 

تا كمر مياي بالا واسه اينكه برسي دستت رو ميگيري لبه كه بلند بشي

 

 

 

 

 

 

ولي دستت خيلي توان نداره كافيه يكم زير شكمت رو و يا دستت رو

 

 

بگيرم تند تند مياي بالا و روي

 

زانو و يا كامل روي پات بلند ميشي .

 

اين ماه كه رفتيم چكاب پيش دكترت واست شربت كلسيم نوشت .

 

 

 

گفت يك هفته هرروز  2 سي سي بهت بدم و بعد از يه هفته آمپول

 

 

d3بزني و بعد از اون مرتب شربت

 

كلسيم رو بهت بدم تا استخونهات محكم بشه و زودتر راه بيافتي .ديروز

 

 

صبح آمپولت رو زدي فدات بشم كه اصلا گريه نكردي .باورم نميشد نه

 

 

اينكه من خودم خيلي از آمپول

 

 

ميترسم دست و پام ميلرزيد بابا بغلت كرد ولي آخ هم نگفتي.

 

خلاصه احساس ميكنم اين چند روز كه شربت ميخوري پاهات خيلي

 

 

محكمترشده.همچنان عاشق بيرون رفتني وقتي كه لباس تنت ميكنم و

 

 

يا خودمون لباس

 

 

ميپوشم خيلي خوشحال ميشي و مرتب ميگي دَ دَ. ما هم سعي

 

 

 

ميكنيم تقريبا هر روزببريمت پارك .

 

در مورد خوابت هم بگم كه شب ساعت 10  خوابي. شكر خدا صبح

 

 

 

بيشتر ميخوابي

 

تقريبا تا  9-9/5 ميخوابي و مثل يه ماه پيش 7 صبح بيدار نميشي.

 

در مورد غذا خوردنت بگم كه كم كم شروع كردم و از غذاي خودمون

 

 

بهت ميدم كه عادت كني وقتي كوچولو كوچولو با دست بهت غذا ميدم

 

 

 

خيلي دوست داري و خيلي خوب ميخوري كه خيلي بهم مزه ميده.

 

 

ولي همچنان غذاي خودت كه يا سوپ ماهيچه و يا

 

 

سوپ مرغ با مخلفات داخلش رو بهت ميدم.

 

كلا نوشيدني چه از آب ،آب پرتقال،دوغ و يا دلستر هرچي باشه خيلي

 

 

خيلي دوست داري.هر چند مخالف اينم كه بابا بهت دلستر بده ولي

 

 

 

دوباري بهت داد كه هر بار خيلي با مزه ميخوردي و دوست داشتي.

 

راستي اگه ميبيني الان اين همه تونستم بنويسم شب ساعت 2 شبه

 

 

.بابا سر كاره وشما عروسكم خوابيدي و من با خيال راحت تمركز دارم

 

 

واسه نوشتن خاطرات وكارهات و سعي ميكنم همه كارهات رو

 

 

بنويسم تا واست يادگاري بمونه.

 

و حال نوبت عكسهات......

 

اينجا ميگم گوشي بابا رو بده من .ميزاريش توي دستم و دوباره

 

ميبريش

 

 

اينجا اشاره ميكني و ميگي :اِ اِ اِ  يعني آب ميخوام

 

 

واينجا نميدونم به چي اشاره ميكردي!!!!!!!

 

 

 آخرين عكسهاي 12 ماهگيت  رو توي پست بعدي ميزارم

 

بوووووووووووووووووووووس

بوووووووووووووووووووووس

بوووووووووووووووووووووس


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

نرگس مامان باران قلنبه
31 تیر 92 16:34
عزیزم منم خیلی دوست داشتم تولد یک سالگی بارانو بگیرم ولی چون محرم بود نمیشد به خاطر همین 1 ماه جلوتر ی جشن گرفتم و تولد واقعیش رفتیم اتلیه
شما هم میتونی بعد از ماه رمضون تو دزفول ی جشن بگیری


مرسي دوست خوبم حال شايد اين كار رو كردم ممنون از نظرت
الهام مامان علیرضا
31 تیر 92 18:12
آخ جون تولد...
تولد
تولد
تولدت مبارک
آرمینا جونم

حالا بازم روزِ روزش میایم واسه تبریکات.


مرسي فدات شم
مامان کمیل و کیان
31 تیر 92 20:46
اخ جون بازم تولددددددددددددددددددددددددددپیشاپیش تولدش مبارک خیلی شیرین شدی خاله جون حسابی دل میبری


مرسي خاله جون لطف داري
مامان نونا
31 تیر 92 23:36
مامان مریم پیشاپیش تولد آرمینا خوشگلرو تبریک میگم.مهم اینه که به آرمینا خوش بگذره این روز همسرت راست گفتن هوا گرمه برای مسافرت با بچه کوچیک.دو سالگی بچه ها متوجه جشن تولد میشن.انشااله تولد 120 سالگیش.




مرسي عزيزم ميدونم درست ميگه واقعا سخته


مامان کمیل و کیان
1 مرداد 92 13:17



الهام مامان علیرضا
1 مرداد 92 23:15
یک دنیا ممنونم مریم جون
ایشالا جبران کنم.


خواهش ميكنم عزيم كار خاصي نكردم
مامان کمیل و کیان
2 مرداد 92 0:12
تولدت مبارک عزیزم خاله مطهره زحمت کشیده و عکس شما رو تو وبلاگ کمیل و کیان گذاشته گفتم جزء اولین نفراتی باشیم که بهت کادو دادن تولدت مبارم


مطهره جون خيلي خوشحال و سوپرايز شدم واقعا هديه خوبي بود ممنونم از لطفت
مامان کمیل و کیان
2 مرداد 92 1:04



ساراکوچولو
5 مرداد 92 17:00
آه عزیزم متوجه این لینکت نشدم...اشکالل نداره به نظر من تولد سه نفره خیلی با احساس تر وشاعرانه وبامعناست چون این تولد فرزند شماست بقیه فقط میان جشن نه بیشتر از اون


آره عزيزم باهات موافقم