جشن سه نفرمون
آرمينا طلا 1 سال و 2 روزه
تولدت كه روز پنجشنبه بود .ولي به خاطر اينكه بابا شيفت عصر بود و
بايد سر كار ميرفت جشن كوچيكمون
رو روز جمعه گرفتيم .
لباست رو خودم درست كردم البته كامل نبود بالاتنه ش رو كه هنوز
ندوخته بودم و دامنت كه نيمه كاره
بود تل سر هم ميخوام درست كنم كه ست لباست بشه .
كاملش ميكنم كه واسه عروسي عمو كه يه ماه ديگس بپوشي.
عكسارو ببين بقيه توضيحات رو با عكسا ميدم.
كيك انگيبرد و البته خوشمزه
پرنسس مامان
لطفا بياييد ادامه عكسا رو ببينيد....
عاشق بادكنك شدي وقتي ما باد ميكرديم اول كه با تعجب نگاه
ميكردي وبعد دنبالش ميرفتي و بهش چنگ ميزدي و ناخن هات رو
ميكشيدي روش .
منم از ترس اينكه بتركه جيغ ميكشيدم توهم خوشت ميومد و غش
غش ميخنديدي و دوباره اينكار رو انجام ميدادي
نميذاشتي كه بادكنك ها روي مبل بمونن . از بس ذوق ميزدي كه
بگيريشون همه ميرفتن اينور اونور
در مور كلاه بگم كه نميذاشتي سرت بمونه انگار ميترسيدي و چشمات
رو ميبستي تا ميذاشتيم سرت ،درش مياوردي
در
متعجب از ديدن فشفشه .دهنت رو ببين ، از خامه كيك كه بابا بهت
داده اينجوري شده .خيلي دوست داشتي
و در آخر هديه مامان و بابا .گردنبند هديه مامانه كه البته چند وقت پيش
واست خريدم (با پس اندازهاي خودم)كه بابا بهم داده.و النگو
كه هديه بابا و دوباره مامان
مباركت باشه عزيزم انشالله تولد10 سالگي و 100 سالگيت رو جشن
بگيريم
بزار همينجا يه چيز رو تعريف كنم .
همون شب تولدت يعني روز پنجشنبه صبح موقع سحري خاله مرضيه
و خاله مهسا و عمو محمد(شوهر خاله ) و آجي سارا دختر عمه هم
بهم اس ام اس دادن و تولدت رو تبريك گفتن.
همه يادشون بود تولدت رو و حتي ساعت بدنيا اومدنت رو.
فكر كنم خودت هم ميدونستي و هنوز هم اصلا باورم نميشه چون
دقيقا ساعت 5:20 (ساعت تولدت) بيدار شدي و گريه كردي .گرسنه
شده بودي و شير ميخواستي
كه نميدونم به حساب اتفاق بزارم يا.......
جشن تولدت اگر چه كوچيك بود و مهموني نداشتيم ولي خيلي خوش
گذشت . احساس ميكردم كه ميدوني تولدته. واست آهنگ تولد تولد
گذاشتيم كه ذوق ميزدي و نانا ميكردي .و موقعي كه بابا روي دست
ميرقصوندت از ته دل ميخنديدي وما هم از خوشحالي تو خوشحال
بوديم .
اميدوارم جمع سه نفرمون هميشه با صفا و با محبت بمونه و هميشه
سلامت باشيم.
اين رو بدون كه مامان و بابا بي نهايت دوست دارن