بازم مريضي.....
آرمينا 1 سال و 1 ماه و 25 روز
چهار روزي ميشه كه سرما خوردي نميدونم از كجا و چطوري.
آخه خيلي مواظب بودم
ولي فكر كنم از پرهام (پسر دوستمون كه 1 ماه ازت كوچيكتره و تازه
همسايمون شده )گرفته باشي آخه چند روز پيش رفتيم خونشون و
يكم سرما خورده بود پستونكش رو كه توي دهنش بود گذاشتي توي
دهنت كه تا ديدمت ازت گرفتمش احتمالا همون بوده .
راستي عمه از روز چهارشنبه خونمون هستند و الان هم توي اتاق
عمله يه مشكل داشت كه ترجيح داد اينجا كه دكترهاش بهتر هستند
عمل كنه واسش دعا كنيد الان من و تو و آجي فروغ خونه هستيم و
بقيه رفتن بيمارستان خيلي نگرانيم به خاطر تو نميشد من برم وگرنه
ترجيح ميدادم اونجا باشم .
تورو خدا واسش دعا كنيد.....
همون شبي كه عمه اينا رسيدن تا صبح نخوابيدي و يه سره گريه
ميكردي .ساعت 4 صبح رفتيم دكتر كه تا وارد درمانگاه شديم ساكت
شدي ذوق ميكردي و ميخنديدي و اطراف رو نشونمون ميدادي .ما
مونده بوديم به دكتر بگيم كه واسه چي اورديمت .
خلاصه اينكه اومديم خونه و خسته ساعت 5 صبح خوابيدي وتا 12 ظهر
بيدار نشدي.واز همون روز سرما خوردگيت شروع شد .فدات بشم
فكر كنم بدنت درد ميكرد چون بابا با روغن مخصوص خودت بدنت رو
ماساژ داد كه خيلي دوست داشتي .
وقتي بابا از ماساژ ميايستاد روغن رو ميزدي به بدنت و دستت رو
ميكشيدي رو سينت يعني اينكه هنوز ماساژ.............
ما مونده بوديم وخندمون گرفته بود به كارات.
يكم آبريزش بيني داري و يكم سرفه ميكني حالا عصر قراه بعد از اينكه
رفتيم پيش عمه ببرمت دكتر .
الان بابا زنگ زد و گفت هنوز توي اتاق عمله يكم طول كشيد .
بازم ميگم لطفا واسش دعا كنيد....