هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

سفر نامه تبريز اردبيل -قمست 2

1392/9/1 22:59
نویسنده : مامان مريم
305 بازدید
اشتراک گذاری

 

توي پست قبلي تا اونجا گفتم كه از كندوان برگشتيم تبريز.


دوباره رفتيم پارك زيباي ايل گلي آخه سري قبل نشد خوب دور بخوريم


دوباره عكس

 

 

در حال تماشاي نينيها و رهگذرها

 

 

نگاهي با تعجب كه اگه نينين يعني همون كسايي كه با ديدنشون ذوق

 

ميزنم پس چرا تكون نميخورن

 

 

 

دست بابايي درد نكنه كه شما رو نگه داشت تا مامان عكس بندازه

 

لطفا بياييد ادامه مطلب.....

و بعد از يكم استراحت و گردش يهويي  بابا گفت بريم سرعين .حدود

 

دوساعتي توي راه بوديم  .اين شد كه به سمت سرعين حركت كردم .

 

توي را ه اينقدر خسته بودي كه زود خوابت برد

 

 

هوا فوق العاده عالي و سرد بود.و به حدي شلوغ بود كه تمام پياده رو

 

ها و خيابونهاي شهر پر از مسافر بود كه چادر زده بودن .همون اول

سوييت اجاره گرفتيم كه خيلي تميز و خوب بود .


وسايل رو خالي كرديم و پياده رفتيم بازار.خيابونها خيلي سرزنده و


شلوغ بود و احساس نشاط به آدم دست ميداد. دو ساعتي توي

 

خيابونها پياده راه افتاديم كه خيلي خوش گذشت ولي طبق معمول

 

خوابت ميومد و از ساعت خوابت گذشته ود حدود 11 بود كه برگشيم

خونه.

صبح رفتيم به منطقه ديدني در سرعين به نام ويلا دره.طبيعت زيبايي

 

داشت در اون منطقه همه عسل و لواشك وترشيجات

 

ميفروختن.وميگفتن چشمه آب معدني داره ولي ما كه چيزي نديديم.


و حالا عكسات رو ببين....

 

منظره ويلا دره از بالا

 

 

در حال خوردن رنگارنگ كه چند وقته خيلي دوست داري

 


 

در حال شيطوني در كيف مامان كه اكثر اوقات بازيت شده بودو

 

چيزهاي مورد علاقت مثل كيف پول


مامان،كيف مدارك بابا ،عينك مامان، ويا ليوان آب خوريت رو در

 

مياوردي.و باهاشون سرگرم ميشدي

 

 

بعد از اون به سمت اردبيل كه 20 كيلومتري سرعين بود راه افتاديم .و

 

مستقيم رفتيم درياچه زيباي شورابيل .كه پارك بزرگي داشت .


خودت به روايت تصوير ببين...

 

فدات بشم كه توي آفتاب لپات حسابي سوخته شده

 

 

 

همونطوري كه قبال گفتم اسباب بازيت شده بود قاشق و بشقاب هاي

ما

 

 

دوست دارم همين  جا در مورد ماجراي عينك زدنت بگم كه اويل

موقعي كه عينك رو چشمات ميزديم


ميترسيدي.چشمات رو ميبستي و دهنت رو باز ميكردي حالا چرا

 

نميدونم. و حال يكم پيشرفت كردي .


اون كار رو نميكني و تا روي چشت ميزاريم سرت رو ميچرخوني و نگاه

 

اطراف ميكني و زود از روي


چشمت در مياري

 

 

بعد از درياچه رفتيم يه نهار خوشمزه كه البته ساعت 6 عصر بود

 

خورديم كه شما فقط سيب زميني


خوردي

 

 

وبعد برگشتيم سرعين

 

 

رفتيم بازار خريد كرديم شام خورديم و رفتيم خونه استراحت كرديم

 


 

و فردا صبح به سمت خونه برگشتيم


 

همونطوري كه قبلا گفتم خيلي خوب بودي فقط يكم توي ماشين اذيت

 

شدي .همه جا مهربون بودي و اصلا اينجوري نبود كه توي بازار و يا اگه

 

زياد توي بغل باشي گريه مني يا اذيت كني .واسه همه ميخنديدي

 

ودست تكون ميدادي و محو شلوغي و جمعيت بودي

 

با  اين كه برنامه خاصي نداشتيم و آني تصميم  ميگرفتيم ولي خيلي

 

خوش گذشت به اميد سفرها بعد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کمیل و کیان
19 تیر 92 23:28
پس حسابی خوش گذروندی


جاي دوستان خالي
مامان فاطمه و ترنم کوچولو
20 تیر 92 3:08
سلام عزیزم ممنون خودم نمیدونستم که ترنمم رتبه ی 4 هستش ممنونم که گفتی
این دخملی و انخد خوشتیپ میکنی نمیگی چشم میخوره جاااااااااااااااااانم خاله جون ماشاالله
از طرف من یه ماچ اب دار بکن ارمینا جونمو


مرسي عزيزم بازم تبريك ميگم
مامان کمیل و کیان
20 تیر 92 19:24
چه خانوم خوشملی ها چه لبخند نازی فداتشم عزیزم


مرسي خاله مهربون
الهام مامان علیرضا
20 تیر 92 19:26
وای روسری شو باش
خیلی بهش میاد
ویلا دره هم خیلی قشنگه من نرفتم
منم رنگارنگ و خیلی دوست دارم
نوش جونت خاله جون

طفلی بد سوخته
ضد آفتاب زده بودی بازم این همه سوخته مریم جون؟


مرسي خاله مهربون نه عزيزم فكرش رو نميكردم كه بسوزه منم نزدم كه آخرش اينجوري شد ولي الان ديگه خوب شده