هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

عاشق گريه هاتم.....

 عسلكم خيلي قشنگ گريه ميكني عزيزم .يكم كه گريه كني و كسي به دادت نرسه يه طوري گريه هات مظلوم ميشه كه دل كافر واست كباب ميشه ولي ماماني خيلي دوست دار م واسه همين چندتا عكسش رو گذاشتم البته بابايي ميگفت نزار به جرم كودك آزاري ميان ميگيرنت بچه گريه كرده گذاشتي ازش عكس گرفتي . اينجا توي بغلم بودي و من پشت كامپيوتر طبق معمول مشغول سر زدن به ني ني وبلاگ.حساب شيطوني ميكردي و دست به همه وسايل روي ميز از موس و كيبورد و.... .خلاصه يه لحظه گذاشتمت زمين كه اينجوري زدي زير گريه.   البته چند لحظه بيشتر نشد و از اونجايي كه عاشق اينجور گريه كردنتم بغلت كردم و چند تا بوس آبدار محكم ازت گرفتم   .قربونت اون ...
22 خرداد 1392

هفته اي كه گذشت

دوشنبه هفته پيش نيمه شب بود كه عمه و عمو اينا رسيدن خونمون.شما در  خواب ناز و بقيه دوست داشتن كه بيدارت كنن وآجي سارا كه تا مدتي بالاي سرت بود و نگات ميكرد. خلاصه حدود 4صبح بود كه خوابيديم كه ساعت 7/5 صبح شما از خواب بيدار شدي حال هي من خواستم باهات آروم حرف بزنم كه بقيه بيدار نشن آخه خيلي خسته بودن.هر چي من سعي ميكردم فايده نداشت اول صبحي آواز خوندنت اومده بود همچنان ميخوندي. كه اولي آجي سارا بيدار شد اول با حالت عجيبي نگاهش ميكردي و يكم لبخند ميزدي و يه نگاه به من ميكردي وقتي آجي بغلت كرد ديگه پايين نميومدي بعدي عمه اومد يكم بعد رفتي تو بغلش .خدا رو شكر خيلي زود باهاشون جور شدي...
21 خرداد 1392

5 مرواريد

        هورررررررررررررررررررا پنجمين دندونت خودش رو نشون داد   مباررررررررررررررررررررركه عزيزم       چند روزيه كه ميبينم دندونات رو به هم فشار ميدي و روي هم ميسابوني.كه صدا ميداد منم همش غر ميزدم كه نكن  اين چه كار جديديه ياد گرفتي. ببخشد عزيزم حالا كه ميبينم به خاطر دندون جديدت بو د.ششمين هم پيله بسته ولي نزده بيرون.   ...
20 خرداد 1392

نمونه هايي از شيطنت هاي آرمينا

نمونه اي از بازيگوشيهايي دخملي به روايت تصوير            با يه لحظه غفلت با همچين صحنه اي مواجه شدم تمام جعبه دستمال كاغذي رو ريخته بودي بيرون       البته از همه شيطنت هات  عكس ندارم ولي تصميم دارم كه از اون لحظه ها عكس بگيرم و جمع كنم و به اين پست اضافه كنم .اينم همينجوري !!!!!!!!!     ...
20 خرداد 1392

سرگرمي وبلاگي

با تشكر از دوست عزيزم الهام جون مامان عليرضا جون كه منو به اين مسابقه دعوت كرد   1-بزرگترين ترس زندگي: ترسهاي زيادي دارم از دست دادن خانواده ام و عزيزانم.و اينكه توي پيري محتاج و نيازمند به كسي باشم و همسرم در كنارم نباشه 2-اگه 24 ساعت نامرئي ميشدي چكار ميكردي؟ ميرفتم بانك اسم خودمو توي قرعه كشي بانك انتخاب ميكردم خيلي جاهاي ديگه دوست دارم ولي نميتونم بگم.     3-اگه غول چراغ جادو توانايي برآورده كردن يه آرزو بين 5-12 حرف رو داشته باشه اون آرزو چيه؟ سلامتي همه خانواده ام(چند حرفي  بيشتر شد)     4-از ميان اسب، پلنگ،سگ ،عقاب ،گربه،كدوم رو بيشتر دوست داري؟ اسب  ...
18 خرداد 1392

10 ماه 10 روزگي دخترم

واي عزيز مامان كه خيلي شيطون شدي و هر روز شيرينتر ميشي. داري تلاش ميكني كه بلند بشي.وقتي پيشت نشسته باشيم آويزون ما ميشي و ميخواي از ما  بالا بكشي و خودت رو ميندازي بغلمون مامان فداي دستاي ظريفت بشه كه هنوز خيلي قدرت ندارن. وقتي شروع به جمع وجور كردن خونه ميكنم از توي سالن ميرم تو آشپزخونه وبعد تو اتاق وتند تند اينور اونور ميرم تو هم تند تند مياي دنبالم به حالت سينه خيز . يه وقتايي ميمونم تعجب كه چطور خسته نميشي اينقدر فعاليت و تلاش ميكني . ديگه دلم برات كباب ميشه ميزارمت توي روروئك كه راحت هر جا بخواي بري حداقل اينقدر انرژي مصرف نكني . با سرعت زياد اينور وانور ميري و حسابي آتيش ميسوزوني.   ...
12 خرداد 1392

دخترم خوابه!!!!!!!!

عزيز مامان ميخوام عكسات رو موقعي كه تو خواب نازي برات بزارم .اول بگم كه شب نهايت 9/5 - 10  خوابي. وصبح 7/5-8 بيدار ميشي. شب بعد از اينكه خوابيدي ميزارمت روي تخت خودمون و اطرافت متكا ميزارم آخه خيلي توي خواب وول ميخوري و 180 درجه ميچرخي و  يه جانميموني و وقتي خواستيم بخوابيم توي تخت خودت نقل مكان ميكني. يه موقع هايي نيمه شب با صداي گريت بيدار ميشم ميبينم كه ميخواي غلت بخوري ولي خيلي جات نيست و  تو خواب نق نق  ميكني.آخه گلم نميدونم گردنت يا بدنت درد نميگيره!!!!!!!!!!!   انواع مدلهاي خواب دخملي   ...
10 خرداد 1392

نمايشگاه گل

روز پنجشنبه رفتيم نمايشگاه گل. ميدوني كه بابايي چقدر به گل علاقه     داره خيلي قشنگ بود با گلهاي متنوع  و ازهمه مهمتر عروسكم خيلي     خوب بود و اذيت نكرد.   به روايت تصوير خودت ببين         آرمينا در حال بستني خوردن  كه خيلي دوست داشتي نوش چونت بشه مامان   ...
4 خرداد 1392