هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

10 ماه 10 روزگي دخترم

1392/3/12 22:55
نویسنده : مامان مريم
240 بازدید
اشتراک گذاری

واي عزيز مامان كه خيلي شيطون شدي و هر روز شيرينتر ميشي.смайлик

داري تلاش ميكني كه بلند بشي.وقتي پيشت نشسته باشيم آويزون ما ميشي و ميخواي از ما  بالا بكشي و خودت رو ميندازي بغلمون 65.gifمامان فداي دستاي ظريفت بشه كه هنوز خيلي قدرت ندارن.

وقتي شروع به جمع وجور كردن خونه ميكنم از توي سالن ميرم تو آشپزخونه وبعد تو اتاق وتند تند اينور اونور ميرم تو هم تند تند مياي دنبالم به حالت سينه خيز . personnages bebe bebe gif 51 gif

يه وقتايي ميمونم تعجب كه چطور خسته نميشي اينقدر فعاليت و تلاش ميكني .تعجبديگه دلم برات كباب ميشه ميزارمت توي روروئك كه راحت هر جا بخواي بري حداقل اينقدر انرژي مصرف نكني . با سرعت زياد اينور وانور ميري و حسابي آتيش ميسوزوني.смайлик  ميري توي اتاق خوابمون و لوازم بهداشتي و روغن بدن و پودرت و بقيه وسايلت رو گذاشتم توي كمد جلوي تختت ميري اونارو در مياري وهمه رو بهم ميزني و تو دهنت ميزاري  و مزه همشون رو امتحان ميكني خیال باطل

اصلا از اينكه تنها بموني نميترسي  هر چي كه صدات ميزنم ميگم بيا باز كار خودت رو انجام ميدي بعد از چند دقيقه كه اومدي يه پودر يا دستمال مرطوب دستته.animated smileys spring 6


با اينكه مخالف جمع كردن وسيله از جلوي بچه ها هستم حالا ميبينم كه نميشه و مامان رو شكست دادي .مژهيه ميز داريم كه زير و بالاش  گلدون گذاشته بودم .ميرفتي اون گلدونه كه پايين بود شاخش رو ميكشيدي دو بار كشيديش و افتاد روي زمين خدا رحم كرد كه روي سرت نيفتاد بار سوم مجبور شدم از اونجا برش دارم.خیال باطل

و اما گلدون بالايي .معمولا دماسنج و يا يه ماشين كوچولو داري ميزارم روي طبقه بالاي ميز كه زير دست و پا نباشه با روروئك ميرفتي كه ماشينت رو برداري ميز رو ميكشيدي و گلدون بلور به اون سنگيني و ميز ميافتاد سرت .استرسالبته هر دوبار واقعا خدا دوستت داشت و گلدون به سمت ديگه اي ميافتاد و ميز به روروئك ميخورد و تو هم ميترسيدي و گريه شديد  ميكردي baby crying iconبار اول فكر كردم خورده توسرت ولي فهميديم كه ترسيدي.ماچ

كم كم داري مياي سراغ كابينتها .وقتي در كابينت رو باز ميكنم با دقت و نهايت كنجكاوي نگاه به توي كابينتها ميكني .واحتمالا فكر ميكني كي بشه دستم برسه به اينا.    baby idea icon

كشوي پاييني كه دستگيرش رو در اوردي از بس كه باهاش بازي كردي و كشيدش(ابته يكم شل بود)زبان.توي روروئك ميري در جاي كفشي و در كابينتها رو باز ميكني ولي روروئك جلوشه و موفق نميشي.چشمک

ميري و تمام سي دي ها از جا سي دي ميز كامپيوتر در مياري و ميريزي زمين ميزارم سر جاش دوباره يكي يكي درمياري اونم باچه ذوقي انجام ميدي.baby laughing icon

گلدونها هم از  دستت  در امان نيستند.برگاشون رو ميكشي ويه بار هم مچت رو گرفتم كه داشتي ميزاشتي تو دهنت.

 

هرچيزي كه روي زمين ميبيني ميزاري توي دهنت فرقي نداره جي باشه خوشمزه يا بدمزه .نرم باشه يا سفت.يه بار ديگه كه  توي روروئك  بودي كليد كمد بوفه رو دراوردي و گذاشتيش توي دهنت با دندونات ميكشيديش.متفکر

 

 

امروز بابا فني شده بود داشت دستگيره در رو درست ميكرد وشما هم حسابي شيطوني كردي پيچ گوشتي رو ازت ميگرفت انبردست توي دهنت بود .دوباره ميگرفت پيچ ومهره و خلاصه يه چيزي پيدا ميكردي كه مزش رو امتحان كني.بابا هم عصباني از دست وروجك كه همه چيز رو ميزازه توي دهنتش.کلافه

 

بيرون رفتن رو خيلي دوست داري هر موقع كه بتونيم ميبريمت بيرون به حدي ذوق ميكني كه نگو هر جا كه بچه اي ببيني با زبون خودت و بلند بلند باهاش حرف ميزني.و هر كي رو ميبيني واسش ميخندي و دست تكون ميدي فداي دختر مهربونم بشم.بغل

 

وخلاصه يه عالمه شيطوني هاي ديگه كه الان يادم نمياد.راستي عزيزم يه چند روزي نميتونم بيام چيزي بنويسم و سر بزنم به وبت. مهمون داريم عمه از شوشتر و عمو از اهواز ميان خونمون وچند روزي مهمونمون هستند.نميدوني عمه و آجي سارا (دختر عمه) چقدر دوست دارن و منتظرن تا ببيننت .خوشبحالت .

چند روز ديگه با يه عالمه عكس ميام وفعلا بوووووووووووووووووووووووس براي عروسكم.   تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 

 

واسه اينكه اين پستت بدون عكس نباشه چندتا عكس همينجوري ميزارم

 


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

نرگس مامان باران قلنبه
13 خرداد 92 18:08
عزیز دلمی وای اون تل سرشو


مرسي نرگس جون
الهام مامان علیرضا
14 خرداد 92 9:20
جانم آرمینا نازی
یاد علیرضا افتادم باورت نمیشه مریم جون منم همه چیزای شکستنی رو جمع کردم و چیزهای غیرشکستنی رو هم خودم میذارم تا بازی کنه و سرگرم باشه تا دست از سر من برداره
ولی هر چی بزرگ تر میشن بدتر میشه
خدا حفظشون کنه
بوس برای آرمینا نازی



آره عزيزم مجبور ميشيم جمع كنيم ولي اصلا دوست ندارم
مامان آریانا
15 خرداد 92 11:17
سلام .آرمینا جون ماشا الله دیگه داره خانمی میشه .راستی وبلاگ اریانا تو لینکات نیست؟


عزيزم آدرس وبت رو ندارم لطفا برام بزار
مامان پارسا و پوریا
15 خرداد 92 23:53
ای جانم.درست شیطنتاش شده مثل پوریا.درکت میکنم!
آرمینا جون از الان تمرین رانندگی رو شروع کرده؟!


آره عزيزم عاشق فرمون ماشينه
زهره مامان عرفان خان
18 خرداد 92 15:48
سلام مریم جون ... واقعا خدا به ما مامانای بیچاره صبر بده ... عرفان خیلی شیطونه و من فقط با این تفکر که خداروشکر سالمه و میتونه شیطنت کنه خودمو آروم میکنم عزیزم

از حضور گرمت ممنونم ... از طرف من و عرفان روی ماه آرمیناجون رو ببوس
با بهترین آرزوها برای شما عزیزای دل



مرسي از لطفت عزيزم
مامان نونا
18 خرداد 92 17:41
عزیزمممممممممم آرمینا.چه ناسی دخمل
مامان آرمینا تازه شیطونیا مونده


آره همينطوره
نرگس مامان باران قلنبه
24 خرداد 92 19:29
مریم جونم ببخشیدا میگم ولی وقتی میام تو وبتون و نوشته هاتون رو دوست دارم بخونم ولی از بس که تند تند این قلبه که گذاشتی میترکه اعصابم بهم میریزه همشم میاد وسط میترکه خودت این طور نمیشی چشمام درد میگیره

حالا میگی عجب دوست عصبی دارمااااا




ببخشيد عزيزم اگه اذيت ميشي من كه خودم مشكلي ندارم