10 ماه 10 روزگي دخترم
واي عزيز مامان كه خيلي شيطون شدي و هر روز شيرينتر ميشي.
داري تلاش ميكني كه بلند بشي.وقتي پيشت نشسته باشيم آويزون ما ميشي و ميخواي از ما بالا بكشي و خودت رو ميندازي بغلمون مامان فداي دستاي ظريفت بشه كه هنوز خيلي قدرت ندارن.
وقتي شروع به جمع وجور كردن خونه ميكنم از توي سالن ميرم تو آشپزخونه وبعد تو اتاق وتند تند اينور اونور ميرم تو هم تند تند مياي دنبالم به حالت سينه خيز .
يه وقتايي ميمونم تعجب كه چطور خسته نميشي اينقدر فعاليت و تلاش ميكني .ديگه دلم برات كباب ميشه ميزارمت توي روروئك كه راحت هر جا بخواي بري حداقل اينقدر انرژي مصرف نكني . با سرعت زياد اينور وانور ميري و حسابي آتيش ميسوزوني. ميري توي اتاق خوابمون و لوازم بهداشتي و روغن بدن و پودرت و بقيه وسايلت رو گذاشتم توي كمد جلوي تختت ميري اونارو در مياري وهمه رو بهم ميزني و تو دهنت ميزاري و مزه همشون رو امتحان ميكني
اصلا از اينكه تنها بموني نميترسي هر چي كه صدات ميزنم ميگم بيا باز كار خودت رو انجام ميدي بعد از چند دقيقه كه اومدي يه پودر يا دستمال مرطوب دستته.
با اينكه مخالف جمع كردن وسيله از جلوي بچه ها هستم حالا ميبينم كه نميشه و مامان رو شكست دادي .يه ميز داريم كه زير و بالاش گلدون گذاشته بودم .ميرفتي اون گلدونه كه پايين بود شاخش رو ميكشيدي دو بار كشيديش و افتاد روي زمين خدا رحم كرد كه روي سرت نيفتاد بار سوم مجبور شدم از اونجا برش دارم.
و اما گلدون بالايي .معمولا دماسنج و يا يه ماشين كوچولو داري ميزارم روي طبقه بالاي ميز كه زير دست و پا نباشه با روروئك ميرفتي كه ماشينت رو برداري ميز رو ميكشيدي و گلدون بلور به اون سنگيني و ميز ميافتاد سرت .البته هر دوبار واقعا خدا دوستت داشت و گلدون به سمت ديگه اي ميافتاد و ميز به روروئك ميخورد و تو هم ميترسيدي و گريه شديد ميكردي بار اول فكر كردم خورده توسرت ولي فهميديم كه ترسيدي.
كم كم داري مياي سراغ كابينتها .وقتي در كابينت رو باز ميكنم با دقت و نهايت كنجكاوي نگاه به توي كابينتها ميكني .واحتمالا فكر ميكني كي بشه دستم برسه به اينا.
كشوي پاييني كه دستگيرش رو در اوردي از بس كه باهاش بازي كردي و كشيدش(ابته يكم شل بود).توي روروئك ميري در جاي كفشي و در كابينتها رو باز ميكني ولي روروئك جلوشه و موفق نميشي.
ميري و تمام سي دي ها از جا سي دي ميز كامپيوتر در مياري و ميريزي زمين ميزارم سر جاش دوباره يكي يكي درمياري اونم باچه ذوقي انجام ميدي.
گلدونها هم از دستت در امان نيستند.برگاشون رو ميكشي ويه بار هم مچت رو گرفتم كه داشتي ميزاشتي تو دهنت.
هرچيزي كه روي زمين ميبيني ميزاري توي دهنت فرقي نداره جي باشه خوشمزه يا بدمزه .نرم باشه يا سفت.يه بار ديگه كه توي روروئك بودي كليد كمد بوفه رو دراوردي و گذاشتيش توي دهنت با دندونات ميكشيديش.
امروز بابا فني شده بود داشت دستگيره در رو درست ميكرد وشما هم حسابي شيطوني كردي پيچ گوشتي رو ازت ميگرفت انبردست توي دهنت بود .دوباره ميگرفت پيچ ومهره و خلاصه يه چيزي پيدا ميكردي كه مزش رو امتحان كني.بابا هم عصباني از دست وروجك كه همه چيز رو ميزازه توي دهنتش.
بيرون رفتن رو خيلي دوست داري هر موقع كه بتونيم ميبريمت بيرون به حدي ذوق ميكني كه نگو هر جا كه بچه اي ببيني با زبون خودت و بلند بلند باهاش حرف ميزني.و هر كي رو ميبيني واسش ميخندي و دست تكون ميدي فداي دختر مهربونم بشم.
وخلاصه يه عالمه شيطوني هاي ديگه كه الان يادم نمياد.راستي عزيزم يه چند روزي نميتونم بيام چيزي بنويسم و سر بزنم به وبت. مهمون داريم عمه از شوشتر و عمو از اهواز ميان خونمون وچند روزي مهمونمون هستند.نميدوني عمه و آجي سارا (دختر عمه) چقدر دوست دارن و منتظرن تا ببيننت .خوشبحالت .
چند روز ديگه با يه عالمه عكس ميام وفعلا بوووووووووووووووووووووووس براي عروسكم.
واسه اينكه اين پستت بدون عكس نباشه چندتا عكس همينجوري ميزارم