هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

تاب بازي

بابايي تابت رو برات وصل كرد وبه اين ترتيب اولين تاب بازيت رو كردي. دوست داشتي ولي تا موقعي كه من و بابا پيشت بوديم خوشحال بودي و ميخنديدي ولي تا يكم كه ازت دور ميشديم ميترسيدي و غر غر ميكردي . ميخواستم واسه موقعي كه بابا سر كاره و من وتو تنهاييم تو تاب بزارمت ومن هم كارهام رو انجام بدم تا تنها نباشي ولي فكر كنم واست بزرگه و ممكنه كه بيفتي. وآخر به اين نتيجه رسيديم كه فعلا برش داريم تا وروجكمون يكم بزرگتر بشه و ديگه نترسه. ...
26 آذر 1391

لالايي

لالایی رو خیلی دوست داریی مامان هم موقع خواب واست این لالایی رو میخونه.....     لالالالا     گل نازم         تویی سروسرافرازم    تویی سرو      وتویی کاجم       توی افسر    تویی تاجم          لالالالا    لالا لا یی لالالالا       لالالایی         لالالالا   گل نرگس         نباشم دور ...
14 آذر 1391

غلت خوردن

دخترم سه ماه و 15روزت که شد شروع کردی به غلت خوردن . دیگه نمیشه خیلی تنهات گذاشت چون که سریع برمیگردی  اوایل که خیلی کنترل نداشتی گریه میکردی ولی الان خوشحال از کار خودت به اطراف نگاه میکنی و بعد از چند لحظه خسته میشی.   این هم آرمینا در حال غلت خوردن                 جالب اينكه هوز هم دست خوردنت ادامه داره     همینطور هم کاملا روی سینه میتونی گردنت رو نگه داری.   که این حالت بودن رو هم خیلی دوست داری. ...
14 آذر 1391

سه تا چهار ماهگي

با وارد شدنت به سه ماهگی یه سری کارهای جدید یاد گرفتی و یه سری هم از کارهای که میکردی فراموش کردی . مثلا اینکه دیگه خنده هات مثل قبل صدا نداره . وبی صدا میخندی و آروم شدی و به قول بابایی رفتی رو سایلنت . اما به جای اون بازی با دستهات رو شروع کردی اونا رو بهم قفل میکنی و یا دو انگشت از یه دستت رو با دست دیگت محکم میگیری وموقع این کار با حالت جالبی به دستات نگاه میکنی گاهی موقع این کار میخندی     وگاهی همون حالت خوابت میبره.   خوردن دستات هنوز هم ادامه داره. زبونت رو...
12 آذر 1391