تاب بازي
بابايي تابت رو برات وصل كرد وبه اين ترتيب اولين تاب بازيت رو كردي. دوست داشتي ولي تا موقعي كه من و بابا پيشت بوديم خوشحال بودي و ميخنديدي ولي تا يكم كه ازت دور ميشديم ميترسيدي و غر غر ميكردي . ميخواستم واسه موقعي كه بابا سر كاره و من وتو تنهاييم تو تاب بزارمت ومن هم كارهام رو انجام بدم تا تنها نباشي ولي فكر كنم واست بزرگه و ممكنه كه بيفتي. وآخر به اين نتيجه رسيديم كه فعلا برش داريم تا وروجكمون يكم بزرگتر بشه و ديگه نترسه. ...
نویسنده :
مامان مريم
14:32