هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

یلدای 93

سلام  دختر گلم.   امسال سومین یلدایی بود که در کنار ما بودی.   امسال شب یلدا مهمون خونه خاله زهرا بودیم .مامان دلارام جون.   شب خیلی خوبی بود و خوش گذشت   مخصوصا به تو که  با بچه ها حسابی بازی کردی.     آرمینا و دلارام   فراموش کردم با بقیه بچه ها ازتون عکس بگیرم   کیک بیسکوییتی که درست کردم و بردیم خونه خاله زهرا  اینهم میز یلدایی ما انشالله سال آینده با  تن سلامت شب یلدا رو با دوستامون جشن بگیریم. ...
6 دی 1393

روزهای پاییزی

  آرمیناجونم  2 سال و 3 ماه و 8 روزه.   سلام عزیز مامان .دختر گلم .آرمینا جونم .   با یه عالمه عکس اومدم.   این روزا بیشتر وقتمون رو توی خونه میگذرونیم .   بیشتر با اسباب بازیهات و دفتر نقاشیت  و مدادرنگیه هات مشغولی   و یا  در حال تماشای عمو فتیله هستی.   .همیشه هم اسباب بازیهات توی خونه باید ولو باشه .   تا دیدی جمعشون میکنم سریع اعتراض میکنی و دوبره میاری وسط خونه   مخصوصا  به مداد رنگیهات و دفتر و کتابت خیلی حساسی و همیشه باید دم   دستت باشه چونکه  خیلی بهشون ...
11 آذر 1393

بلال خوری

آرمینا 2 سال و 3 ماه و 23روز   سلام دردونه مامان .   وقتی که دزفول بودیم یه روز رفتیم مزرعه ذرت عموی خودم .   زحمت کشید و برامون بلال چید .   تو هم که عاشق بلالی .از همون اول که بلالها رو که دیدی   نوای ام ام سر دادی مونده بودیم چه زود تشخیص دادی اینایی   که روی ساقه ان بلال های مورد علاقه  هستن   ایستاده بودی تماشاشون میکردی    بقیه در ادامه مطلب..... اینجا چیده بودیم و باهاشون خوشحالی میکردی یکم آب توی این جوی بود . تو هم کلوخ برمیداشتی و مینداختی و میگفتی آبه  ...
25 آبان 1393

آرمینا و آرام جون

آرمینا 2 سال و 3 ماه و19 روزه   در سفری که به خوزستان داشتم اهواز خونه عمو علی رفتیم و برای اولین بار   آرام رو دیدیم.   وای که چقدر ذوق زده بودی.همش دورش میچرخیدی.یا بهش میخواستی ام   بدی.یا میخواستی بغلش کنی .لباسهاش رو  میخواستی تنش کنی و .....   خلاصه خیلی خوشحال بودی.       میخواستی بهش شیر بدی.لباست رو میزدی بالا و میگفتی ام ام     رفته بودی تو ساکش خوابیده بودی     میخواستی نازیش کنی مثل یه عروسک باهاش برخورد میکردی   ...
22 آبان 1393

متفرقه های مهر ماه

آرمینا 2 سال و3 ماه و 14 روزه   سلام عســــــــــــــــل مامان.   یه سری عکس از مهر ماه باقی مونده که مثل همیشه با عکس واست تعریف میکنم.   خیلی به نقاشی کشیدن علاقه مند شدی .دفترت و مداد رنگی هات رو میاری و شروع میکنی به خط خطی کردن .و مرتب رنگ مدادت رو عوض میکنی .خیلی دوست داری که برات نقاشی بکشم .دفترت رو میزاری جلوم و میگی که برات ببعی بکشم و با اشتیاق منتظر میمیونی تا تمام بشه رنگهای مدادها رو هم واست میگم. وقتی که   میگم که نقاشی رو رنگ کنیم و تو هم خط خطیش میکنی   فدات بشم عزیزم که چه خوشکل مداد رو دستت میگیری اونم با دست چپ &nb...
17 آبان 1393

یه روز خوب......

آرمینا 2 سال و 3ماه سلاااااااام نفس مامان.این روزا دیگه پاییز خودش رو حسابی بهمون نشون داده   .هوا خیلی سرد شده بخاریها روشن شده و   دیگه نمیتونی بری تو کوچه  پیش بچه ها و بازی کنیم .   دیگه یه جورایی خونه نشین شدیم   ولی تقریبا هر  روز بابا با ماشین میبرمون بیرون و دور میخوریم.   وقتی که منو بابا داریم با هم صحبت میکنیم   درباره اینکه بریم بیرون یا نه  میری واسه خودت لباس میاری   و میگی که تنت کنم و .... .یه جوری ذوق میکینی   که دلمون نمیاد نبریمت بیرون.   ی روز یه آفتابی خوب ...
29 مهر 1393