یه روز خوب......
آرمینا 2 سال و 3ماه
سلاااااااام نفس مامان.این روزا دیگه پاییز خودش رو حسابی بهمون نشون داده
.هوا خیلی سرد شده بخاریها روشن شده و
دیگه نمیتونی بری تو کوچه پیش بچه ها و بازی کنیم .
دیگه یه جورایی خونه نشین شدیم
ولی تقریبا هر روز بابا با ماشین میبرمون بیرون و دور میخوریم.
وقتی که منو بابا داریم با هم صحبت میکنیم
درباره اینکه بریم بیرون یا نه میری واسه خودت لباس میاری
و میگی که تنت کنم و .... .یه جوری ذوق میکینی
که دلمون نمیاد نبریمت بیرون.
ی روز یه آفتابی خوب رفتیم طبیعت گردی .
و دیدیم بللللللله. ما خبر نداریم . پاییز خودش رو نشون داده .
درختها شروع به زرد و نارنجی شدن کردن و ما خوشحال از دیدین مناظر زیبا.
آخه میدونی من عاشق فصل پاییزم
توی ماشین
بقیه در ادامه مطلب.......
آب رو که دیدی شروع کردی به سنگ انداختن توی آب .
و باز هم....
با اینکه نزدیکه 1ساعت سنگ توی آب انداختی آخرش با گریه سوار ماشین شدی
و حالا مناظر پاییزی
وبعد رفتیم دهکده آبزیان ماهی خریدیم و دادیم که برامون کباب کردن.خیلی
خوشمزه شده بود.تو هم که خیلی بازی کرده بودی و گرسنه ات شده بود خوب
خوردی و دوست داشتی
وقتی هم که اومدیم خونه اینقدر خسته بودی که حسابی خوابیدی
خدایا شکرت به خاطر روزهای خوب