هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

روزهای پاییزی

1393/9/11 1:12
نویسنده : مامان مريم
613 بازدید
اشتراک گذاری

 

آرمیناجونم  2 سال و 3 ماه و 8 روزه.

 

سلام عزیز مامان .دختر گلم .آرمینا جونم .

 

با یه عالمه عکس اومدم.

 

این روزا بیشتر وقتمون رو توی خونه میگذرونیم .

 

بیشتر با اسباب بازیهات و دفتر نقاشیت  و مدادرنگیه هات مشغولی

 

و یا  در حال تماشای عمو فتیله هستی.

 

.همیشه هم اسباب بازیهات توی خونه باید ولو باشه .

 

تا دیدی جمعشون میکنم سریع اعتراض میکنی و دوبره میاری وسط خونهمتنظر

 

مخصوصا  به مداد رنگیهات و دفتر و کتابت خیلی حساسی و همیشه باید دم

 

دستت باشه چونکه  خیلی بهشون علاقه داریآرام

 

 بابا جون رو میگی :بابا دَ

 

مامان جون: مامانی

 

ماهی :مایییییی

 

دایی: دایییی

 

عزیزم :عسسسیسم

 

داداشی:دادایی

 

بیشتر دوست داری موقع کارات عروسک هات هم پیشت باشه.

 

غذا خوردن.حتی موقع خوابیدن.

 

 

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب.......

 

 

 

این یه بازیه که باید این اشکال رو از توی یه طناب رد کنی .

 

ولی یه جور دیگه ازشون استفاده میکنی.

 

اشکال رو میچینی روی هم .تا 6-7 تا روی هم میچینی.

 

خیلی هم خوشحال میشی واسه خودت دست میزنی

 

و به ما هم میگی که واست دست بزنیم.

 

 

عاشق مداد رنگی ها و دفترت هستی.

 

دوست داری که ما برات نقاشی بکشیم و واست در مورد چیزی که کشیدیم

 

صحبت کنیم.

 

 

 

اینچا خوابیده بودی ولی همچنان مدادت دستتهخندونک

و این ماشین هم که ملاحضه میکنید هنر نقاشی مامان هستخنده

 

 

عشق فرمونخندونک

 

 

پارک همیشگی

 

 

یه روز رفته ناهار رفته بودیم بیرون که حسابی شیطونی کردی.

 

 

مسیر برگشت که تا نشستی تو صندلیت خوابت برد

 

 

اسب سواری کردنبوس

 

 

انواع مدلهای خوابیدنت

 

 

قربون اخم کردنت عزیزم که اخمتم قشنگهمحبت

 

 

عادت کردی وقتی میخوام غذا درست کنم  روی کابینت بشینی و تماشا کنی و

البته بیشتر شیطونی .

 

اینجا هم نمیدونم یادم نیست چه چیزی  میخواستی  که نباید بهش دست

 

میزدی .تا بهت گفتم نمیشه بدم دستت زدی زیر گریهغمگین

 

 

یه  روز که توی آشپزخونه مشغول انجام کارها بودم دیدم

که از توی قفسه قابلمه

ها یه قابلمه برداشتی و ار توی کابینت رنده رو اوردی و یه

سیب زمینی از توی

سبد سیب زمینی ها برداشتی و شروع کردی به رنده کردن.خنده

 

بعد میگفتی که

داری اَم درست میکنی.فدات بشم دختر  باهوش و زرنگ منبوس

 

 

خاله قزیخندونک

 

 

و اماوقتی که میخوای به زور خودت رو توی کالسکه عروسکت جای بدی.خندونک

 

 

و یا وقتی که  به زور توی سبد نشستی  ناراحتی از اینکه

چرا جات راحت نیستخنده

 

 

عاشق اینی که بری تو اتاقت و یکی یکی عروسکات رو بیاری 

یکم باهاش بازی کنی و بری سراغ یکی دیگه.

 

 

و در آخر گل دراومد از حموم محبت

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان عاطفه
13 آذر 93 1:22
ای جان چه دخمل نازی خدا حفظش کنه اگه با تبادل لینک موافقید خبرم کنید
مامان مريم
پاسخ
نظر لطف شماس.مرسی عزیزم. بله حتما میام پیشتون
الهام
13 آذر 93 10:32
داداشی گفتنش و عشقه عزیزم م م ممشخصه خیلی عشق نقاشیه که با مداد خوابش برده خوب نقاشی می کشی مریم جون از ماشین کشیدنت فهمیدم علیرضا هم همه اش میگه نقاشی بکش و جزئیاتش رو هم یادآوری می کنه! بچه ها بیشتر از اون که شیوۀ نقاشی کشیدن مون براشون مهم باشه، براشون مهمه که کنارشون بشینیم و نقاشی بکشیم و در واقع هم بازی میخوان چه اسب قوی داری آرمینا جون. علیرضا هم خیلی از این اسبا دلش میخواد ولی چون بزرگ شده دیگه براش نخریدم و فدای پوزیشن های خوابیدنت ببوس از طرف من این فرشته کوچولو روممنونم الهام جون شما خیلی به ما لطف داریدمنم با نظرتون موافقمدوست دارن که ما کنارشون باشیم و همین توجه ما رو دوست دارن
مامان مريم
پاسخ
ممنون الهام جون.بله خیلی کتاب و دفترش رو دوست داره.باهات موافقم خیلی خوشحال میشه وقتی میبینه واسش وقت میزارم و توجهم بهش هست.علیرضا جون رو به جای من ببوس
مامانی رادین
29 آذر 93 19:09
یلدا تون مبارک؛ممنون میشیم به ما رای بدین کد 43 به شماره 1000891010 هر چی رای بیشتر بهتر خاله جون بهم رای میدی بیا عکسمو ببین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان مريم
پاسخ
حتما میام