هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

چهارمين مرواريد

          عزيز دلم امروز چهارمين دندونت كاملا دراومد. شكر خدا كه اين دوتا رو راحت در اوردي و اذيت نشدي . به نظر خودم  دندون بعدي كه در مياد  از بالا سمت چپ باشه كه يكم پيله بسته.انشالله بعدي ها رو باز راحت در بياي و اذيت نشي.     مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااركه فدات بشم.   ...
26 ارديبهشت 1392

آزمايش كم خوني 9ماهگي

دوروز پيش رفتيم آزمايشگاه براي آزمايش خوني كه توي 9ماهگي بايد     انجام ميدادي .     از شب قبلش استرس داشتم كه ميخوان ازت خون بگيرم دردت بياد و     گريه كني . آخه يكي از دوستام دخترش رها 3 ماه ازت بزرگتره       خون گرفته بودن خيلي گريه كرده بود و از دستش خون     زيادي رفته بود واسه همين همش نگران بودم.   خلاصه صبح ساعت 8/5 رفتيم آزمايشگاه.  از ساعت 6/5شير نخورده     بودي آخه بايد 2-3 ساعت ناشتا ميبودي .نيم ساعت طول كشد تا     نوبتمون شد و تو اين فاصله همش دلهره داشتم...
25 ارديبهشت 1392

گلهاي ارديبهشت ماه

توي فصل ارديبهشت اطراف خونمون و تمام بلوارها پر ميشه از گلهاي رز و محمدي و ماهم به رسم هر سال ميريم و يه عالمه گل ميچينيم و تا مدتها توي خونمون گل و بوي گلها رو داريم .(البته اين گلها رو از جايي چيديم كه   خيابون بن بسته و كسي از اونجا رد نميشه پس به زيبايي شهر لطمه   نزده ايم)واز زيبايي گل توي خونمون استفاده ميكنيم .بابا يه دسته گل   خوشكل درست كرد ومن هم يه ريسه بلند كه آويزون كردم تا خشك   بشه ومعمولا تا سال بعد خوش رنگ و خوشكل ميمونه   ...
23 ارديبهشت 1392

يه مامان خوشبخت

عزيزم ،دخترم به خاطر وجود نازنينت من خودم رو خوشبخت ترين وخوشحالترين آدم روي زمين ميدونم.    دليل بودن تو  بود كه مادر نام گرفتم .زماني كه از ته دل و با نگاه   مهربانت مَمَ صدايم ميكني و دستات رو به بالا به نشانه بغل كردن بالا   مياري مرا تا اوج آسمان ميبري.   تا اوج خوشحالي ،تا اوج دوست داشتنت.   حس شيريني ست حس مادري.حسي كه با هيچ چيز در دنيا قابل     مقايسه نيست .   وجود گرم و شيرينت،صداي خنده هايت،صداي اَ اَ گفتنت ،صداي دَ دَ   گفتنت گرما بخش خونمون شده .   همه چيز رو دوست دارم .خا...
17 ارديبهشت 1392

يه جمعه خوب......

روز جمعه سه تايي رفتيم مجتمع تفريحي شهرداري و گلخونه هايي زيبايي كه داره حسابي ازت عكس گرفتم البته هوا يكم سرد بود وما نگران از اينكه نكنه سردت بشه. عكسات رو ببين....     ...
15 ارديبهشت 1392

سومين مرواريد

دو روز پيش مامان جون و بابا جون اومدن خونمون و امروز صبح رفتن خيلي نموندن بيشتر اومده بودن به خاطر شما آخه  دلشون واست تنگ شده بود دو روز خيلي خوش گذشت و شما هم خودت رو حسابي واسشون لوس ميكردي و موقعي كه ميخواستن برن رفته بودي تو بغل مامان جون و خودت رو چسبونده بودي بهش و هر چي ميگفتم بيا بغلم نميومدي.   تو اين دو روز دندون سومي يعني از بالا سمت راست كه چند قت بود پيله بسته بود زد بيرون .ولي نميدونم چرا فعلا يكي در اومده و دوتا باهم در نيومدن اون يكي پيله بسته حتما تا چند روز ديگه در مياد . عكسش رو ميزارم البته خيلي وضح نيست مبارك باشه عزيز دل مامان       ...
15 ارديبهشت 1392

اولين هندونه خوردن

امروز بابا واسه اولين بار بهت هندونه داد اولش كه زير بار نميرفي و تا بابا هندونه رو نزديك دهنت ميبرد صورتت رو برميگردوندي و ميگفتي (پيف). چند بار اينجوري كردي ولي تا يكم تو دهنت رفت و مزش رو فهميدي   خوشت اومد .بزار با عكساش واست بگم.   اول كه صورتت رو برميگردوندي عكس ندارم آخه داشتم فيلم ميگرفتم.   موقعي كه مزش رو چشيدي       به حدي خوشت اومده بود كه تا بابا يكم دير بهت ميداد اعلام ميكردي   كه ميخوام اينجوري...      وبعد دوباره ...      گاز ميزدي و  ازش يه تكه د...
13 ارديبهشت 1392