هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

آزمايش كم خوني 9ماهگي

1392/2/25 20:42
نویسنده : مامان مريم
225 بازدید
اشتراک گذاری

دوروز پيش رفتيم آزمايشگاه براي آزمايش خوني كه توي 9ماهگي بايد

 

 

انجام ميدادي .

 

 

از شب قبلش استرس داشتم كه ميخوان ازت خون بگيرم دردت بياد و

 

 

گريه كني .گریهآخه يكي از دوستام دخترش رها 3 ماه ازت بزرگتره 

 

 

 خون گرفته بودن خيلي گريه كرده بود و از دستش خون

 

 

زيادي رفته بود واسه همين همش نگران بودم.استرس

 

خلاصه صبح ساعت 8/5 رفتيم آزمايشگاه.  از ساعت 6/5شير نخورده

 

 

بودي آخه بايد 2-3 ساعت ناشتا ميبودي .نيم ساعت طول كشد تا

 

 

نوبتمون شد نگرانو تو اين فاصله همش دلهره داشتماسترس.موقعي كه روي تخت

 

 

خوابوندنت واسه بابا ميخنديدي و حرف ميزدي.بابا به من گفت برم بيرون

 

 

ولي دلم تاب نياورد.خانم دكتر كه اومد ازت آزمايش بگيره اول كه رگت

 

 

رو پيدا نميكرد .زماني كه آمپول رو توي دستت زد اصلا گريه نكريدي و

 

 

همچنان ميخنديديلبخند  چند لحظه گذشت وهمچنان ساكت بودي چشمولي فكر

 

 

كنم سوزن رو تو دستت تكون داد تا  رگت رو پيدا كنه وزماني كه خون

كشيد يكم گريه كردي و زود ايستادي و من اشك توي چشمام جمع

 

 

شده بود به خاطر اينكه اينقدر تو خوبي و صبوري دختر گلمبغل.دلم برات

 

 

كباب بود قربونت بشمماچ.تا اومديم توي ماشين بعد از سه ساعت

 

 

گرسنگي شير خوردي و خوابيدي.

 

 

جاي آمپول توي دستت

 

 

 

 

وبعد از اون نوبت گرفتن نمونه ادرار بود حالا بماند كه با چه برنامه هايي

 

 

موفق به گرفتن نمونه ازت شديم آخه حدود يك ساعت علاف خانم

 

 

شديم و جيش نميكردي چشمکوبابا سريع نمونه رو برد آزمايشگاه.

 

 

امروز بابا سر كاره دوتايي رفتيم جواب رو گرفتيم يكم خريد كرديم و

 

 

اومديم خونه . شما الان مثل يه فرشته ناز خوابيدي جواب رو كه نگاه

 

 

كردم همه چبز تو رنج نرماله خدا رو شكر .شنبه هم براي چكاب

 

 

ماهيانه و هم جواب رو نشون  دادن ميريم دكتر.

 

 

يه عالمه بووووووووووووووووووووووووووووووووووووس واسه دختر

گلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

الهام مامان علیرضا
26 اردیبهشت 92 8:57
پس به قول علیرضا اوف فَ شدی آرمینا نازی
آفرین به دختر صبور و ناز



مرسي عزيزم پسر گلت رو ببوس
مامان پارسا و پوریا
27 اردیبهشت 92 18:38
ای جانم. چه دخمل خوبی.اگه پوریا بود یک ساعتی گریه میکرد! وای خدایا منم چند وقت دیگه باید اینکار رو انجام بدم