هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

15 روز گردش دونفره-قسمت دوم

1392/10/27 10:14
نویسنده : مامان مريم
438 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشکل و شیرینم آماده نماز خوندن شده این تیپی

یه روز  عمو مهدی دعوتمون کرد خونشن .یه چیزی که خیلی جالب بود چونکه جای جدیدی واست بود همش میدویدی اینور اونور .وقتی به قسمت سرامیکی و کفپوش میرسیدی چونکه جوراب پات بود و لیز میشد آروم آروم و با احتیاط میرفتی . قسمت آشپزخونشون یه پله کوچیک داشت میگفتم نیفتی بشین بعدش بیا پایین و تو هم از وسط آشپزخونه میخوابیدی و عقب عقب میومدی پایین که کلی به این کارت میخندیدیم که از اینجای کارت عکس ندارم.ناراحت

برای دیدن بقیه عکسها لطفا بیایید ادامه مطلب......

یه بار رفتیم گلخونه باغ عموی خودم هوا یکم سرد بود ولی خوب بود یه عالمه گل چیدیم و توهم خیلی خوشحال بودی.

تازگیه انار خور حرفه ای شدی و غیر از موز تنها میوه ای که خودت میخوری و دوست داری.

که البته انار خوردنت به شیوه خاص خودته .اینطوری که توی یه ظرف جلوت میزاریم دونه دونه میزاری دهنت روش دندون میزنی  بعد هستش رو میندازی بیرون و فقط آبش رو میخورینیشخند

اینجا خونه خاله مرضیه بودیم مبینا جون برات برف شادی میزد یه ذوقی میکردی که نگو وقتی تموم شد گرفته بودی دستت  را ه افتاده بودی توی خونه و میبردیش روی هوا و میگفتی فـــــــــــــــــــــ. یعنی اینکه داری برف شادی میزنی

اینجا رفته بودیم خونه خاله خودم و سوار سه چرخه یزدان جون شده بودی وقتی سوارت میکردم خیلی دوست داشتی

آرمینا و یزدان گلی


همونطور که قبلا گفتم یزدان 5 ماه ازت بزرگتره. و اون شبی که پیش خاله بودیم ماجرایی داشتیم باشما دوتا اصلا باهم سازش نداشتید .یزدان دوست داشت باهم بازی کنید ولی تو دوست نداشتی و میخواستی که با وسایل و اسباب بازیها تنهایی بازی کنی . هر چی دستت میگرفتی یزدان  از دستت میبرد اون وقت بود که صدای جیغت درمیومد.

عادت داری وقتی بخوابی باید همه جا ساکت باشه . میبردمت توی اتاق که بخوابونمت یزدان میگفت منم پیش آجی بخوابم .خلاصه اینکه با مکافاتی شما دوتا رو خوابوندیم و تا ساعت 4 صبح نشستیم صحبت کردیم خیلی خوش گذشت.

وقتی بابا جون دید که چقدر سه چرخه یزدان رو دوست داری فرداش با هم رفتیم و زحمت کشید و برات یه سه چرخه خوشکل خرید .بعد از اون بردیمت پارک و سوار شدی اینقدر خوشحال بودی که تعجب کرده بودیم.توی خونه هم سوار میشدی.خوبیش این بود که نفرات زیاد بود و همه سوارت میکردن و دورت میدادن.عکسات رو با سه چرخت ببین.

تاب رو از دور دیدی و میخواستی که سوار بشی.بعد از مدتها بود که سوار تاب شدی یعنی از زمانی که هوا سرد شده ونشده که  پارک نبردمت.

بعد از این که حسابی تاب سواری کردی چشمت به سه چرخت افتاد و گفتی که بزارمت پایین که بدو رفتی به سمتش.

و این هم سه چرخه سوار توی خونه

وقتی که ما نبودیم حسابی برف زده بود البته از اخبار دنبال میکردم و وقتی اراک  و استان مرکزی رو نشون میداد که چه برفی باریده خیلی ناراحت میشدم که ما چرا نیستیم آخه من عاشق برفم و تماشای باریدن برف رو خیلی دوست دارم .در مسیر برگشت از خرم آباد به اینور تمام کوهها و اطراف جاده پر ازبرف بود و البته منظره های زیبایی داشت که تونسنم چند تا عکس خوب بگیرم.

خوب بالاخره پست سفرمون تمام شد توی پست بعدیت عکسای آتلیه رو میزارم .

بوووووووووووووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

سولماز
28 دی 92 0:43
ای جانم کلی دلم براتون تنگ شده بود خوبی مریم جونم ؟؟؟/ خوش گذشت بهتون ؟؟؟
مامان مريم
پاسخ
عزیزم ما خوبیم عزیزم دل من هم خیلی شما تنگ شده بود
خاله کمیل و کیان
29 دی 92 1:29
سلام عزیزم من یه مدت نبودم از وبت عقب موندم ایشالله جبران کنم قربون نماز خوندنت قبول باشه
مامان مريم
پاسخ
بله عزیزم بهتون سر زدم و دیدم که چند وقتی نبودید .مرسی که اومدید
الهام مامان علیرضا
29 دی 92 23:58
فدای اون تریپ نماز خونت آرمینا جونم چه منظره های قشنگی مخصوصاً مناظر برفی وااااااااااااای این گلخونه که رفتید خوراک منه چقدر رز دوست دارم خوشحالم که دَدَررر رفتی و بهت خوش گذشته عزیز خاله
مامان مريم
پاسخ
جای شما و علیرضا جون خیلی خالی بود منم گل رز رو خیلی دوست دارم.
مامان پارسا و پوریا
3 بهمن 92 15:55
به به.چه دختر نماز خونی