هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

پايان 6ماهگي

1391/12/11 13:20
نویسنده : مامان مريم
293 بازدید
اشتراک گذاری

شلک های محدثه

آرميناي مامان داره وارد7ماهگي ميشه گاهي

وقتا وقتي به گذشته فكرميكنم باورم نميشه

كه چقدر ايام به سرعت باد ميگذره وتو داري

هر روز و هر روز جلوي چشماي ما بزرگتر

وبزرگتر ميشه .يه موقع هايي ميمونم نگات

ميكنم وياد موقعي ميافتم كه اولين بار تو رو

توي بغلم گذاشتن چقدر كوچولو مظلوم بي

دفاع بودي.وتنها توانايي كه داشتي گريه كردن

وشير خوردن بود.با وجود درد زياد ولي حس

خيلي خوب وشيريني بود كه شروع به شير

خوردن كردي.totalgifs.com dormindo gif gifs 13.gifنميدنم شايد به خاطر

اينكه شكر خدا آروم بودي واهل گريه نبودي

ومامان رو اذيت نكردي ميگم خيلي زود گذشت.

 

بهر حال ميخواستم برات از كارهايي كه توي

اين ماه انجام ميدي بگم كه يهو جوگير شدم

وياد گذشته كردم اشكال نداره يكم واسه 

دخترم درد ودل كردم .niniweblog.com

 

اما از كارها يا خصوصياتت بگم كه دخترم

حسابي باهوش ودانا شده.

 

عاشق موقعيم كه صدات ميزنم و آروم

برميگردي واسمت رو ميشناسي.۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

توبغل بابايي خيلي آروم ميگيري چونكه بغلت

ميكنه و دورت ميده.وموقعي كه تو بغل بابايي

چشمت اينور واونور دنبال مامان ميگرده يه

موقعي بابايي ميگه آرمينا هر دوتامون رو

ميخواد كه پيشش باشيم.وقتي بابا از سر كار

مياد نميدوني واسش چكار ميكني از

خوشحالي جيغ ميكشي ودست وپا زنان

ميخواي بغلت كنه .مثل ديروز عصر بابا بعد

از سركار رفته بود استخر وخيلي خسته

بودولي با اين وجود كلي تو بغلش بودي

وباهات بازي كرده.

 

وقتي تو بغل بابايي بينيش رو ميگيري و وقتي

توبغل ماماني موهام يه سره تو دستته و

ميكشيشون نميدوني چقدر درد دارهگریه

 

هميشه و هرجا هركس رو ميبيني واسش

ميخندي چند روز پيش برده بوديمت چشم

پزشك واسه چكاب اينقدرواسه منشي و دكتر

خنديدي كه دكتر گفت بچه شما گريه هم ميكنه

.خيلي دخمل خوبي بوديلبخند وموقعي كه قطره

ريختند تو چشمت واسه معاينه اصلا گريه

نكردي كه منشي كلي باهات ذوق كرد وشكر

خدا دخملي چشماش خوب خوبن وهيچ

مشكلي ندارن.تو بازار وخيابون كه تو بغلمون

باشي هر كسي رو ميبيني از پشت سر

واسش ميخندي باهاش حرف ميزني.لبخند

همانطور كه قبلا گفتم عاشق تلفن و كنترل

تلويزيوني.دوبارهم با كنترل بازي ميكردي كه

چنان محكم خورد توسرت كه تا چند لحظه نفست بالا نميومد  و گريه ميكردي.گریه بميرم

مامان بعد از چند لحظه يادت رفت.

باغلت خوردن ازیه طرف به طرف ديگه ميره و با

سينه خيز هر چي كه بخوايي به دست مياري.

سوپ رو خيلي دوست داي و دو يا سه بار در

روز ميخوري و يه وعده  فرني براي صبحانه.

 

اما بگم از خوابيدنت .دو يا سه ساعت بيداري

ونيم ساعت ميخوابي.بعد از نيم ساعت مثل

اينكه يه ساعت بالاي سرته وزنگ ميزنه ودقيقا

بعد از نيم ساعت بيدار ميشي وشب هم

بستگي داره اگه بابا شب كار باشه يعني ما تنها باشيم 11خوابي baby14.gifولي اگه بابا

خونه باشه تا12 يا1 شب بازي ميكني وبيداري.baby20.gif

خبري از دندون درآوردن نيست اينجوري مامان

هم راحتتره و به خاطر قطره آهن فعلا نگران

دندونات نيستم كه نكنه سياه بشه .

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

رضوان مامان رادین
1 اسفند 91 22:45
پیشاپیش 7 ماهگیت مبارک باشه آرمینا جونی


مرسي عزيزم
رضوان مامان رادین
1 اسفند 91 22:46
راستی آرمینا جونی شما هم مثل رادین من خاله مهسا داری؟
مامی مهتا
2 اسفند 91 9:56
عزیزکم 6 ماهگیت مبارک خاله ....


مرسي عزيزم كه تند تند به ما سر ميزنيد
الهام مامان علیرضا
2 اسفند 91 10:18
سلام خانم خوشگله.
منم تبریک میگم.
خسته نباشی مامانی.
راستی با اجازتون شما رو به عنوان دوست علیرضا جون لینک کردم.
راستی کد موس رو هم گرفتم ولی تو وب علیرضا عمل نکرد؟؟؟

ممنون عزيزم من هم شما رو لينك ميكنم