هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

اين روزهامون.........

1392/8/9 21:23
نویسنده : مامان مريم
294 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلــــــــــــــــــــــــــــام عروسك خوشكلم.

 

بعد از سه هفته اي اومدم يه پست عالي با يه عالمه عكس از مسافرت و شيرين بازي هات و

شيطنت هات بزارم.

 
تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

ابنجا علي كله اس كه با مامان جون و باباجون و خاله مرضيه نهار رو برده بوديم خيلي خوش گذشت هوا عالي بود و مهمتر از همه اينكه خيلي خلوت بود آخه هميشه خيلي شلوغه و جاي سوزن انداختن نيست.تو هم كه عاشق آبي همش به آب اشاره ميكردي و منظورت اين بود كه  بريم آب.ولي باز هم به خاطر سرماخوردگيت(نميدونم چرا تا ميايم دزفول سرما ميخوري)ترسيدم پات رو بزارم توي آب .

آرميناي متفكر

نور آفتاب توي چشمت بود و واسه عكس گرفتن خوب نميموندي

خدا ميدونه چند بار گفتم آرميــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــازبان

در حال پفيلا خوردن

 
تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

لطفا بياييد ادامه مطلب...........

 

 

 

آرمينا بلال خور

وااااااااي بگم كه به حدي بلال دوست داري كه خودت تنها يه دونه كاملش رو ميخوري

بابا جون از سر زمينهاش چيده بود و هر روز واست كباب ميكرد و همچين با شوق و ميل ميخوردي و نواي ام ام سر ميدادي كه نگو .

موقعي كه واست كباب ميكرد فرصت نميدادي كه آماده و خنك بشه يه ريز ميگفتي ام ام.

بعد از خوردنت سر و صورت و دست و لباسها همه كثيف و سياه ميشد

 

يه گاز محكم از ته دل

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

مامان جون و بابا جون وقتي ميخواستن نماز بخونن جاي تو جلوي اونها بالاي سجاده بود و حسابي همه چيز رو بهم ميريختي به تقليد ازشون سرت رو ميذاشتي روي مهر و يا مهرشون رو برميداشتي وقتي ميخواستن برن سجده بايد مهر رو به زور از دستت در مياوردن و يا مجبور ميشدن مهر رو با خوردشون بردارن كه متوجه ميشدي و چپ چپ نگاهشون مكردي

 

واينجا كه مهر رو برداشتن و متوجه شدي ببين چه جوري نگاه ميكني

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

اينجا رفتيم پارك زير خونه مامان جون اينا پارك رعنا كه حسابي بهت خوش گذشت .

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

يه شب عروسي دعوت داشتيم كه حسابي رقصيدي

فدات بشم كه حسابي ذوق ميزدي و خوشحال بودي

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

هر كي ميرفت توي حياط ميرفتي دنبالش و پشت در ميموندي و ميزدي به در يعني اينكه من رو هم ببريد

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

اف اف رو خيلي دوست داري از مبل ميرفتي بالا تا برسي بهش

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

آرمينا و يزدان (پسر خاله)

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

واينجا برنج گذاشته بودم كه بدم بخوري ولي........

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

خوردن سس به شيوه آرمينا

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

هيچ كشويي از دستت در امان نبود در كمد و همه كشو ها رو باز ميكردي و همه وسايل داخلش رو ميريختي بيرون

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

يه روز پارك

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

و اما خريد هاي اين بار از مغازه عمو.

يكيش اين حوله تن پوش بود

يه جلو تختي

به غير از اينا همين لباس سبزه كه تنته يه شلوار يه سرويس غذا خوري و

يه سري خورده ريزه هاي ديگه برداشتم


 تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

اين مدت خيلي به بابا جون وابسته شده بودي هرموقع ميخواست بره بيرون ميرفتي و به پاهاش ميچسبيدي كه بيرون ببرت.

آخه خيلي بيرون ميبردت و توهم خوشت مي اومدهنوز هيچي نشده دلشون واست تنگ شده و منتظر تاسوعا و عاشورا هستند چونكه ميريم اونجا .

البته بگم كه اين مدت كه دورت شلوغ بود خيلي باهوشتر و شيطونتر شدي

واقعا توي محيط وشلوغي بودن خيلي تاثير داره .چند ثانيه ميتوني روي پاهات  به تنهاييبموني از مبل و همه چيز ميري بالا .بقيه كارهات رو توي پست بعدي ميگم ..........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان پارسا و پوریا
9 آبان 92 23:28
چه بلال خوری شده این وروجــک
همه شیطنتاش مثل پوریاست! امان از دست این شیطونیا و به هم ریختناشون


آخ كه گفتيد هنوز يه بهم ريختگيش رو مرتب نكردم ميره سراغ يه چيز ديگه
الهام مامان علیرضا
11 آبان 92 0:17
عزیزم
این موبایل و بر داشته میخواد عکس بگیره؟
حالا بلال هم خورد یا مثل علیرضا فقط ادای بلال خوردن در آوردو خودش و کثیف کرد؟
جای خیلی قشنگیه مریم جون
همیشه خوش باشی گلم


نه عزيزم خودش تنهايي يكي رو نوش جون ميكنه آخرش هم چشمش به بلال ما هست
خاله کمیل و کیان
11 آبان 92 13:11
چه پست کاملی کیف کردم عکساتونم خیلی قشنگه.این همه عکس حتما کلی وقتتونو گرفته تا اپلود بشه قربون اون ارمینا برم من با این لبخنداش و شیطونیاش


مرسي عزيزم بعد از اين همه غيبت بايد هم پست درست و حسابي باشه 4 ساعتي وقتم رو گرفت تا با شيطنتهاي آرمينا بتونم اين پست رو بنويسم
سولماز
12 آبان 92 19:50
قربون این خانم ناز برم من دلم براش تنگ شده بود
شیطون من هستن این خانم خانما


خدا نكنه عزيزم فدات بشم دوست مهربونم
مامان مهساجون و معین جون
13 آبان 92 15:11
ای جانم خانم خانما چه شیطون شده
غذا خوردن آرمینا جون مثل معین جونه غذا رو به همه جا میماله اخر سر هم اگه شد یه قاشق میخوره


آره مريم جون فكر كنم خيلي بهشون مزه ميده