اين روزهامون.........
سلــــــــــــــــــــــــــــام عروسك خوشكلم.
بعد از سه هفته اي اومدم يه پست عالي با يه عالمه عكس از مسافرت و شيرين بازي هات و
شيطنت هات بزارم.
ابنجا علي كله اس كه با مامان جون و باباجون و خاله مرضيه نهار رو برده بوديم خيلي خوش گذشت هوا عالي بود و مهمتر از همه اينكه خيلي خلوت بود آخه هميشه خيلي شلوغه و جاي سوزن انداختن نيست.تو هم كه عاشق آبي همش به آب اشاره ميكردي و منظورت اين بود كه بريم آب.ولي باز هم به خاطر سرماخوردگيت(نميدونم چرا تا ميايم دزفول سرما ميخوري)ترسيدم پات رو بزارم توي آب .
آرميناي متفكر
نور آفتاب توي چشمت بود و واسه عكس گرفتن خوب نميموندي
خدا ميدونه چند بار گفتم آرميــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــا
در حال پفيلا خوردن
لطفا بياييد ادامه مطلب...........
آرمينا بلال خور
وااااااااي بگم كه به حدي بلال دوست داري كه خودت تنها يه دونه كاملش رو ميخوري
بابا جون از سر زمينهاش چيده بود و هر روز واست كباب ميكرد و همچين با شوق و ميل ميخوردي و نواي ام ام سر ميدادي كه نگو .
موقعي كه واست كباب ميكرد فرصت نميدادي كه آماده و خنك بشه يه ريز ميگفتي ام ام.
بعد از خوردنت سر و صورت و دست و لباسها همه كثيف و سياه ميشد
يه گاز محكم از ته دل
مامان جون و بابا جون وقتي ميخواستن نماز بخونن جاي تو جلوي اونها بالاي سجاده بود و حسابي همه چيز رو بهم ميريختي به تقليد ازشون سرت رو ميذاشتي روي مهر و يا مهرشون رو برميداشتي وقتي ميخواستن برن سجده بايد مهر رو به زور از دستت در مياوردن و يا مجبور ميشدن مهر رو با خوردشون بردارن كه متوجه ميشدي و چپ چپ نگاهشون مكردي
واينجا كه مهر رو برداشتن و متوجه شدي ببين چه جوري نگاه ميكني
اينجا رفتيم پارك زير خونه مامان جون اينا پارك رعنا كه حسابي بهت خوش گذشت .
يه شب عروسي دعوت داشتيم كه حسابي رقصيدي
فدات بشم كه حسابي ذوق ميزدي و خوشحال بودي
هر كي ميرفت توي حياط ميرفتي دنبالش و پشت در ميموندي و ميزدي به در يعني اينكه من رو هم ببريد
اف اف رو خيلي دوست داري از مبل ميرفتي بالا تا برسي بهش
آرمينا و يزدان (پسر خاله)
واينجا برنج گذاشته بودم كه بدم بخوري ولي........
خوردن سس به شيوه آرمينا
هيچ كشويي از دستت در امان نبود در كمد و همه كشو ها رو باز ميكردي و همه وسايل داخلش رو ميريختي بيرون
يه روز پارك
و اما خريد هاي اين بار از مغازه عمو.
يكيش اين حوله تن پوش بود
يه جلو تختي
به غير از اينا همين لباس سبزه كه تنته يه شلوار يه سرويس غذا خوري و
يه سري خورده ريزه هاي ديگه برداشتم
اين مدت خيلي به بابا جون وابسته شده بودي هرموقع ميخواست بره بيرون ميرفتي و به پاهاش ميچسبيدي كه بيرون ببرت.
آخه خيلي بيرون ميبردت و توهم خوشت مي اومدهنوز هيچي نشده دلشون واست تنگ شده و منتظر تاسوعا و عاشورا هستند چونكه ميريم اونجا .
البته بگم كه اين مدت كه دورت شلوغ بود خيلي باهوشتر و شيطونتر شدي
واقعا توي محيط وشلوغي بودن خيلي تاثير داره .چند ثانيه ميتوني روي پاهات به تنهاييبموني از مبل و همه چيز ميري بالا .بقيه كارهات رو توي پست بعدي ميگم ..........