جعبه اسباب بازي

از موقعي كه اسباب بازي هات كم كم بيشتر شدن واست يه جعبه

خريدم و همه رو ريختم توي اون .

وقتي ميدونم كه حوصلت سر ر فته جعبه رو خالي ميكنم جلوت و يه

ساعتي مشغول ميشي و با اسباب

بازيهات بازي ميني منم ميرم دنبال  كارام. البته يه موقع هايي

ميفهمي كه نيستم يه چيز ميگيري دستت

ومياي دنبالم و ادامه بازيت  رو مياي پيشم

بعد از اينكه همه رو ريختم جلوت مشغول ميشي و يكي يكي وارسي

ميكني اگه خوشت نيومد

ميندازي طرفي و ميري سراغ بعدي.....

و از بين اين  همه اسباب بازي تازگي از جاي گوش پاكن خوشت اومده

(چند وقت پيش توي اتاق بوديم و من داشتم مرتب ميكردم ميخواستم

بندازمش دور و از اون جايي كه چيزهاي جديد رو خيلي دوست داري

دادم دستت كه مشغول بشي و اينطوري شد جز  غنايمي كه از دور و

ورت گير مياري و جز  وسايل مورد علاقه ات)

البته بگم كه از اين غناييم ميتونم همونطوري كه توي عكس معلومه به

جاي سس قرمز ،بطري دوغ و بطري آب (كه توي عكس

نيفتاده)شيشه شير ،كرم بدنت ،يه قاشق كوچولو  و..... اشاره كنم كه

همگي جز اموال عسل مامان محسوب ميشه

و اما  ادامه ماجراي جعبه اسباب بازي در ادامه مطلب.....

و اينجا گذاشتمت توي جعبه  و همه وسايلت رو ريختم توش .

ميخواستم عكس العملت رو ببينم و اينكه  چكار ميكني.

خيلي جالب بود اينقدر خوشت اومد كه اصلا كاري به من كه داشتم

ازت تند تند عكس ميگرفتم و

بابا كه داشت نگات ميكرد و دوتايي بهت ميخنديديم نداشتي.

وسايلت رو يكي يكي در مياوردي يكم بازي ميكردي

دور سرت ميچرخوندي و يكم  آواز ميخوندي پرت ميكردي بيرون و يه

چيز ديگه برميداشتي.

اينقدر اين كارروكردي كه همه اسباب بازي هات رو ريختي بيرون و

جعبه رو خالي كردي

و اينجا زماني بود كه همه رو ريختي بيرون و ديگه چيزي توي جعبه

واست نمونده

و اينجا مامانه كه دلش واسه عروسكش ميسوزه

گفتم مامان خسته شدي دستت رو بده من بيا بيرون كه خوشحال

شدي و دست مامان رو گرفتي