هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

تولد سالگي به ماه قمري

1392/4/21 1:08
نویسنده : مامان مريم
334 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم دخترم دومين ماه رمضاني است كه پيش مايي .

 

سال پيش در چنين شبي يعني 3 ماه مبارك رمضان خداوند فرشته اي ناز مثل تو رو به

ما داد.

 

يك سال (البته به سال قمري)از وجود نازت ميگذره

 

و من يعني ما خوشحال تر و خوشبخت تر از هميشه ايم.

 

امشب تمام اتفاقات سال پيش جلوي چشممه.دوست دارم واست بنويسم .

 

شب حدود 12 بود كه خوابيديم. خونه مامان جون بودم.

 

همه خوابيده بودن.اصلا خوابم نميومدم و دلم عجيب گرفته بود و واسه بابا تنگ شده


بود .يكم با بابا حرف زدم يكم اس ام اس بازي كرديم .


يه ساعتي بود كه دراز كشيده بودم كه احساس كردم كمرم درد ميكنه بلند شدم

 

نشستم چند لحظه بعد خوب شدم خوابيدم و دوباره دردم شروع شد


و چونكه دكتر تاريخ عمل

 

سزارين رو برام 7 روز بعد زده بود فكر نميكردم بخواي زودتر بياي پيشم


به خيال اينكه تموم شد رفتم كه بخوام 5 دقيقه بعد دوباره شروع شد .درد شديد بود


ودلم نيومد كسي رو

 

بيدار كنم حدود يك ساعتي ز مان گذشت وتحمل كردم.


ياد مطلبي كه توي يكي از كتابها ميخوندم افتادم

 

كه نوشته بود درد زايمان هر 5 دقيقه يك بار و هر بار حدود 1 دقيقه طول ميكشه و كم

 

كم فاصله دردها نزديكتر ميشه و درد اصلي زايمان شروع ميشه .

 

منم دقيقا همينطور بودم .

 

ترسيدم نكنه دردم شديد تر بشه و كيسه آب پاره بشه و زود بخواي بياي .

 

آخه حتما بايد سزارين ميشدم چون از همون اول به پا توي شكمم بودي وتا آخرش


نچرخيدي و نميشد بطور طبيعي به دنيا بيايي.

 

خلاصه مامان جون رو صدا زدم ساعت حدود 3 صبح بود ويه ساعت بعد واسه سحري


بايد بيدار ميشدن .تند تند لباس پوشيديم و رفتيم بيمارستن .


پرستار ها معاينه كردن و گفتن كه زمان زايمان رسيده

 

.ازشون خواستم كه به دكتر خودم( كه با كلي مكافات ازشون وقت گرفته بودم ) زنگ

 

بزن  كه بياد و نميخواستم كه دكتر اورژانس باشه كه واقعا كار خوبي كردم

 

چون به قول معروف  دستش خيلي خوب بود و اصلا چه موقع به  هوش  اومدن و چه از

 

لحاظ بخيه و جاي عمل  هيچ مشكلي نداشتم .

 

خانم دكتر سيما مقدم كه اميدوارم هر جا باشه زنده و سلامت باشه.

 

خلاصه اينكه دكتر گفته بود سريع خودم رو ميرسونم. مامان توي اين  فاصله زنگ زده

 

بود به بابايي و جريان رو گفته بود آخه شناسنامه پدر و مادر رو ميخواستن.

 

بابا هم سريع راه افتاده بود و ساعت 10 صبح رسيد دزفول

.

ساعت 5 صبح رفتم توي اتاق عمل و دختر گلم ساعت 5/20 دقيقه پا به اين دنياي

 

شلوغ و پر از هياهو

 

گذاشت.3 ماه مبارك رمضان .ساعت حدود 7 ونيم بود كه بهوش اومدم.

 

توي بخش بردنم و تو رو توي بغلم

 

گذاشتن .اصلا نميدونمو يادم نيست كه  چه حسي داشتم .

 

هيجان بود آرامش بود واسه اينكه ديگه پيشمي و يا نگراني و ترس از اينكه يه

 

مسئوليت بزرگ بر دوشم

 

افتاده كه  اون بزرگ كردن و تربيت كردن و محافظت ازت توي اين دنياي وحشتناكه.

 

تنها چيزي كه خيلي خوب يادمه تا توي بغلم گرفتمت

 

كه بهت شير بدم تند تند شروع كردي به مكيدن و شير خوردن .

 

دلم واست سوخت كه چقدر معصوم و بي دفاع و ضعيفي و  تنها قدرتت گريه كردن و

 

شير خوردنه .

 

خدايا براي هزارمين بار شكرت به خاطر وجود عزيز دردونه اي كه به ما دادي . و ازت

 

ميخوايم كه محافظش باشي

 


يا رب آن نوگل خندان كه سپردي به منش 


ميسپارم به تو از دست حسود چمنش

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان کمیل و کیان
21 تیر 92 1:24
الهی اذیت شدی...در عوضش دختر گلی الان کنارت داری .ایشالله هر چا هست همیشه سالم باشه


آره عزيزم دقيقا همينطوره مرسي گلم
مامان کوثری
21 تیر 92 4:33
با سلام تم پارتی با خدمات زیر درخدمت شماست: حتما سر بزنید و نمونه کارهامون رو ببینید شاید خوشتون اومد http://temparti.blogfa.com/ انواع تم تولد (هم طراحی و هم چاپ) هر طور شما بخواین تم جشن دندونی ، جشن سیسمونی ، جشن قدم ، جشن الفبا و... انواع تقویم(حتی متناسب با تم مورد نظرتون) انواع قاب و فریم عکس ساخت کلیپ جشن تولد و جشن های دیگه ساخت کلیپ از عکسهای کوچولوتون ثبت و یادآوری خاطراتی که هیچ وقت تکرار نمی شن همه جوره در خدمت شما هستیم طراحی و آماده سازی گیفت های مخصوص جشن منتظرتون هستیم حتما به ما سر بزنید
لیلا
21 تیر 92 8:10
سلام
آرسيس در جشنواره ي تابستاني ني ني وبلاگ(ني ني شکمو) شرکت کرده..
خوشحالمون مي کنيد اگه بهش راي بدين و با يک پيامک، عدد 126 را به شماره ي 20008080200 (دوهزار هشتاد هشتاد دويست) ارسال کنيد.
از لطف شما ممنونيم – شاد و سلامت باشيد.


حتما سر يزنم
مامان کمیل و کیان
21 تیر 92 14:55



نرگس مامان باران قلنبه
21 تیر 92 17:52
آخه نازی قربونش برم واقعا خیلی بی دفاع هستن و تنها صلاحشون
عزیزم تولد قمری مبارک


آره همينطوره مرسي عزيزم
الهام مامان علیرضا
23 تیر 92 18:01
ای جانم
تولد قمری آرمینا جونم مبارک

پس باید کم کم خودت و واسه تولد شمسی آماده کنی مریم جون

ماجرای مادر شدنت و خوندم
واقعا زیباترین حس دنیاست مادر شدن
منم خیلی اصرار داشتم دکتر خودم سزارین کنه
ایشالا همیشه کنار هم خوش باشید

مرسي از لطفت آره عزيزم بايد آماده باشم ولي توي ماه رمضانه نميدونم چكار كنم