اولين پارك رفتن دخترم
گفته بودم كه خيلي بيرون رفتن رو دوست داري ومامان خيلي ناراحته
از اينكه دخترم رو چرا اصلا بيرون نميبريم .يعني تقصير من نيست بخاطر
هوا كه يا سرده و يا باد شديده ما هم كه به خاطر سرما خوردگي
دخملي كه تازه خوب شدي چشممون حسابي ترسيده و ميترسيم
خيلي بيرون ببريمت .
اما بگم از امروز جمعه هوا عاليه نه سرده و نه باد. حالا كه ابر و ماه و
خورشيد وفلك همه دست به دست هم دادن و اوضاع يكم مناسب شد
واسه بيرون بردن دخملي از شانس ما بابا عصر كاره و بايد ميرفت سر
كار .من هم ناراحت كه چكار كنم اين شد كه تصميم گرفتيم دوتايي من
و شما با هم بريم پارك كه يكم نزديك خونمونه .
خيلي خوب بود شما هم خيلي خوشت اومد از همون اول كه لباس
تنت كردم فهميدي ميخوايم بريم بيرون وخوشحال بودي وتو ماشين
خوشحال بودي و ميخنديدي وكلي دست دسي كردي وآواز ميخوندي
توي پارك بچه ها رو كه ميديدي بازي ميكردن ذوق ميكردي .قربون
دختر مهربونم بشم كه با ديدن بچه ها براشون ميخديدي
عكساش رو ببين....
آخرش هم گرسنه شده بودي و هم خسته اين بود كه ديگه همكاري
نميكردي ودوست نداشتي توي تاب بشيني
اولش كه شروع كردي به در آوردن كلاهت
وبعد هم زدي زير گريه
بعد بغلت كردم يكم دور خورديم و اومديم خونه و حسابي شير خوردي
وخوابيدي بيدار شدي بازي كردي ويكم بعد شامت رو دادم و الان يه
ساعتي ميشه كه خوابيدي .ومن با خيال راحت دارم مينويسم.
در كل دوتايي روز خوبي داشتيم وشما تجربه اولين بار سوار سرسره و
تاب پارك رو داشتي.
سوار سرسرت كه ميكردم دوست داشتي و ميخنديدي ولي جاي بابا
خالي بود و من همش تو فكر بودم چرا بابا نيست ولي اشكال نداره
روزهاي ديگه باهم سه تايي ميريم