هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

برگشتيم به خونه

1392/1/20 23:43
نویسنده : مامان مريم
254 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم اولين بهار زندگيت وتولد  8ماهگيت مبارك باشه

 

 

سلام بهاري به دختر خوبم كه  حسابي شيطون شده اولين بهاري بود كه من و بابا وجود سبزوگرما بخشت  رو كنارمون داريم. .اولين پست سال 92 رو مينويسم.سه روزه كه برگشتيم ولي خيلي كارداشتم و اصلا فرصت نكردم بيام پاي نت.

هم بايد وسايلمون رو مرتب ميكردم و هم اينكه حسابي با شما مشغول بودم به خاطر سرما خوردگيت.

اميدوارم بتونم اتفاقات بهار و اين يه ماه رو كامل واست بنويسم .

اول بگم از عروسي خاله كه خيلي خوش گذشت و شما هم مثل هميشه دختر خوبي بودي و اصلا مامان رو اذيت نكردي.وبيشتر بغل عمه بودي  ولي انتظار داشتم كه خوشحال باشي آخه هميشه كه تو خونه ويا تو ماشين  اهنگ ميذاشتيم خوشحال ميشدي ميخنديدي ودستات رو تكون ميدادي ولي تو عروسي ساكت بودي  وفقط نگاه ميكردي فكركنم از سر  رو صدا ي زياد ترسيده بودي و خيلي نگرانت آروم بودنت بودم وحال متوجه شدم كه بي حاليت واسه اين بود كه از همون شب سرما خوردي .تو اون سروصدا يه ساعتي رو خوابيدي.نميدونم چرا عكسي كه مناسب باشه تو وبت بزارم اون موقع ازت نگرفتم آخه همه عكسات يا بغل خودمي ويا خاله كه نميشه بزارم.دوعكس  بغل بابا داري كه ميزارمشون

 

animated smileys spring 5 animated smileys spring 5

واينجا كه خواب بودي


 

 

animated smileys spring 5animated smileys spring 5

دو روز بعد بابا برگشت خونه آخه بايد ميرفت سر كار وما مونديم خونه مامان وباباجون.

و فرداي  شب عروسي بود كه شما سرما خوردگيت با يكم آبريزش بيني شروع شد . كم كم به سرفه كشيده شد سرفه هاي شديد چند بار دكتر رفتيم ودارو دادن كه از بس داروهاي بد مزه خوردي تا نزديكت ميشدم سرت رو مرتب تكون ميدادي كه يعني نميخواي فكر ميكردي ميخوام بازم بهت دارو بدم كه دلم كباب ميشد اين رو هم بگه كه تا الان خيلي لاغر شدي و واقعا ضعيف شدي.اشتهات وغذا خوردنت كم شده بود كه خيلي ناراحت اين موضوع بودم سرما خوردگيت تا دوسه روز قبل از برگشتنمون ادامه داشت.

 

اين يه عكس از موقعي كه ميخواستم بهت دارو بدم

 

 


animated smileys spring 5 animated smileys spring 5

هفته آخر سال  دو روز رو دوتايي رفتيم شوشتر خونه عمه. كه خيلي خوش گذشت و عمه خيلي خوشحال شد كه پيشش بودي.اما دوربين رو يادم رفته بود ببرم واسه همبن عكسي واسه اين قسمت ندارم

اما بگم از لحظه  تحويل سال .امسال اولين سالي بود كه موقع تحويل سال بابا پيشم نبود  و من خيلي از اين بابت ناراحت بودم اما بجاي اون اولين سال بودم كه شما توي بغل مامان و پيشم بودي واز اين بابت خيلي خوشحال بودم. سال گذشته تو شكم مامان بودي و 6ماهه بودي.اين رو بگم كه بابا از موقعي كه رفت تا برگرده خيلي دلش واست تنگ شده بود مخصوصا تو اين مدت خيلي شيرين شده بودي و كارهاي جديدي ياد گرفته بودي كه بعدا دربارش واست مينويسم.

 

آرمينا سر سفره هفت سين

 

animated smileys spring 5animated smileys spring 5

 

چند روز اول رو با مامان جون و باباجون عيد ديدني ميرفتيم وبابا روز 5اومد.يه شب با عمه و عموها با هم رفتيم يه جاي ييلاقي در دزفول به نام سردشت كه خيلي خوش گذشت هوا يكم سرد بود كه خوشبختانه شب زود خوابيدي و ما تادير موقع بازي كرديم و خيلي خوش گذشت و فردا صبح رفتيم يه جاي ديگه كه اسمش بوالحسن بود كه مناظر  زيباي داشت ويكم سرد ومن وبابا نگران از اينكه سرماخوردگيت بيشتر نشه .

 

فدات بشم كه مريضي تو چشمات معلومه.

 

 

 

يه خنده قشنگ...

 

 

 

شكوفه درخت بادام و آرمينا و مامان

 

 

 

 

مناظر اون منطقه

 

 

 

 

animated smileys spring 5 animated smileys spring 5

 

وقتي برگشتيم دو روز اهواز بوديم خونه عمو كه همگي اونجا جمع شده بوديم.وبعد از اون رفتيم شوش خونه خاله مهسا و فرداش خونه عمه كه تاسيزده بدر اونجا بوديم .

 

 

عكسهاي سيزده بدر

 

 

 

 

animated smileys spring 5 animated smileys spring 5

 

عصر خيلي هوا گرم بود و رفتيم كنا رود خونه  به خاطر گرمي هوا لباس مناسب تنت نيست ويكم لباسات نامرتبه ولي دلم نيومد عكسات رو نزارم 

 

 

 رود خونه شهر شوشتر

 

 


 

 animated smileys spring 5animated smileys spring 5

 

روز 14 برگشتيم دزفول روز بعد باغ باباجون رفتيم كه هوا گرم بود مامان جون يه كم پات رو گذاشت تو آب كه اولش ترسيدي و پات رو بالا بردي

 

 


 

شب خونه خاله مرضيه وفردا صبح راه افتاديم به سمت خونه.

 animated smileys spring 5animated smileys spring 5

 

 

 مسير برگشت به خونه باغ ميوه بود كه درخت هاش پرشكوفه  بود دلم نيومد ازت عكس نگيرم هوا سرد بود واسه همين خيلي نشد پياده بشيم

 

 


 animated smileys spring 5animated smileys spring 5

 

دوشب بعد از برگشتنمون يعني پريشب ساعت 2شب با گريه از خواب بيدارشدي و اصلا آروم نميشدي كه به سرفه افتادي و بعد بالا اوردي خيلي ترسيديم كه متوجه شديم بدنت  وپيشونيت خيلي داغ شده دماسنج گذاشتيم كه تبت رو 38/5 نشون ميداد خيلي ترسيديم .بميرم بران خيلي بي حال بودي صدات كه ميزدم يه لبخند ميزدي ولي بي حال بودي يه كم بغل بابا بودي كه خوابت برد ويه ساعت بالاي سرت پاشويه داديمت و دستمال خيس رو دست وپات و پيشونيت گذاشتيم تا يكم دماي بدنت پايين اومد و به 37/5 رسيد فردا صبح برديمت دكتر وگفت قطره استامينوفن بديم كه به سختي ميخوري ومعمولا بالا مياري ناچار يا با آب و يا ليمو قاطي ميكنم تمام ديروز بدنت گرم بود و خيلي بي حال بودي قربون دختر خوبم بشم كه با وجود بي حالي خودت بازي ميكردي و اذيت نميكردي.و ازته دل از خدا واسه دختر خوبي كه بهم داده ممنونم  وشكر خدا امرو صبح يكم حالت بهتر شد و بدنت خنك شد ولي يكم آبريزش بيني و سرفه داري فردا عصر پيش دكتر خودت هم براي چكاب 8 ماهگي و هم جريان سرما خوردگيت ميبرمت واسه امشب بسته خسته شدم ولي هنوز كلي عكس داري كه بعدا برات ميزارم

totalgifs.com coracoes gif gif 1931.gif


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مریم(مامان آرینا)
19 فروردین 92 9:02
عیدتون مبارک عسل خانوم،همیشه به گردش.خوش خوش باشید همیشه


بازم ممنون از لطفت