سفر مشهد
آرمینا 1 سال و 10ماه و 9 روزه
سلام دختر گل مامان .ببخشید که این بار هم خیلی دیر اومدم. خیلی کم برات از کارات و شیطنتهات و شیرینکاریهات مینویسم. آخه خیلی کم وقت آزاد دارم و اگه داشته باشم نمیزاری بیام پای کامپیوتر یا میخوای روی میز بشینی و یا موس رو میخوای و ..... الان که خواب تشریف داری .با این حال خدا میدونم کی بتونم این پست رو تموم کنم.
و اما سفر مشهد .
اولین سفر دخترم به مشهد. 5 شب مشهد بودیم ولی واقعا کم بود و دوست داشتم بیشتر باشیم. ما با ماشین خودمون رفتیم و اونجا باخاله مهسا و شوهرش قرار داشتیم وبا هم همسفر شدیم.
دو سه روز اول خوب بودی ولی بعدش هم خودت اذیت بودی و هم ما رو اذیت کردی.دوشب که اصلا نمیخوابیدیو نیمه شب بیدار میشدی به گریه .آسایش همه رو برده بودیشب سوم شربت دیفن هیدرامین دادم بهت تا صبح خوابیدی.توی بازار و یا خیابون یا همش میگفتی بغلم کنید توی بغل هم نق میزدی خلاصه ماجرایی داشتیم باهات.
واسه همین خیلی دل و دماغ عکس گرفتن رو نداشتم و از همه جاهایی که رفتیم نشد ازت عکس بندازم.
حال بریم عکس ببینیم.
تمام زمانی که خواب بودی پاهات اینجوری بود.ما مونده بودیم پات درد نمیگیره.
اینجا آبشار شهر شاهروده.که جای بسیار زیبایی بود البته ما یه ساعتی بیشتر نموندیم.
نیشابور آرامگاه خیام.
قبر حکیم عمر خیام.
همینجا یه چیز بگم .تا میگم آرمینا وایسا ازت عکس بگیرم اینجوری زست میگیری...
خوب اینم یه نوع زشت گرفتنه.
به علت تعدد عکسها لطفا در ادامه مطلب با ما همراه باشید...
حرم امام رضا.
شب میلاد حضرت علی.
در حال نماز خواندن.
پاساز الماس شرق.
اون روز از روزهایی بود که خیلی اذیت کردی.میگفتی که کاری به کارت نداشته باشیم و بزاریم هر جا میخوای بری.یه پلاستیک از خریدها رو گرفته بودی دستت و راه افتاده بودی و هر جا که میخواستی میرفتی.
یه ماشین برات کرایه گرفته بودیم که بشینی توش که هم بغل ما نباشی و هم اینور اونور نری.
10دقیقه ای نشستی بعدش پیاده شدی و میگفتی خودم ماشین رو راه ببرم.
بعدش رفتیم ناهار خوریدم من که اصلا نفهمیدم چی خوردم.هر چند اون چند روز برنامه کلا همینطور بود.نه خودت چیزی میخوردی نه ما میفهمدیم که چی میخوریم.فقط نوشابه یا دلستر میخوردی.
بعد رفتیم کوه سنگی.
به خاطر شیطنتهات و بی خوابی شب قبل از همون الماس شرق سردرد شدیدی گرفتم. به خاطر همین خیلی کوه سنگی نموندیم و رفتیم خونه تا استراحت کنیم.
روز بعدش رفتیم طوس آرامگاه فردوسی.
اینجا گوشی بابا رو گرفته بودی دستت و یعنی اینکه داری از ما عکس میگیری.
یه گروه توریست اونجا بودن .خیلی ازتو خوششون اومده بود همش ازت عکس میگرفتن و نمیدونم دربارت به همدیگه چی میگفتن و دست به موهات میکشیدن .تو هم براشون میخندیدی و عینک بابا که دستت بود برعکس زده بودی رو چشمت.
خستگی از چهرت میباره.
فدات بشم با این نشستنت.
مسیر برگشت از جاده شمال رفتیم.شب در بهشهر موندیم.شهری کوچیک ولی زیبا .منطقه خوش آب و هوا و جنگلهای به نام عباس آباد داشت .در مسیر جنگل یه خونه گرفتیم و شب استراحت کردیم .ناهار رو در جنگل و کنار دریاچه خوردیم.
.در پست بعدی حتما میام و فقط از کارات و چیزهای جدیدی که یاد گرفتی میگم.
خیلی خیلی زود میام