هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

مرحله جدید-جدایی از پوشک

آرمینا 19 ماه و 18 روزه ســـــــــــــــلـام . عزیز دلم با هم وارد مرحله سختی شدیم.و اون از پوشک گرفتنه.به خاطر همون مسئله دکترت نظرش اینجوری بود که هرچی پوشک نباشی بهتره.و در روند بهبود خیلی تاثیر داره. من هم از رو ز سه شنبه هفته قبل که از مطب دکتر اومدیم با خودم قرار گذاشتم که بزارم توی خونه باز باشی.خیلی از این مرحله میترسیدم. خدا رو شکر تا الان خوب بوده و به اون سختی که فکر میکردم نبود. هرچند خیلی برات زوده ولی کاریش نمیشه کرد. هر 45 تا یک ساعت یه بار سرپا میگیرمت . راحت جیش میکنی و با این کار مشکلی نداری البته خوب چند بارمشغول بازی بودی و از دستت در رفته . ولی چون اوایل کاره اشکال نداره. اگه خیلی حواس جمع باشی و...
22 اسفند 1392

....برای دخترم.....

*دخترم،گوهر من* گوهرم ،دختر من *ای همه هستی من* *تو چراغی *  *تو چراغ همه شبهای منی * *تو گلی* *دسته گل صد رنگی* *تو یکی گوهر تابنده بی مانند من** عزیزم   *بدون که همیشه دوست داریم* ...
20 اسفند 1392

طبیعت خوزستان 2

یه روز  مهمون خانواده زن عمو بودیم ما رو بردن به باغ سبزی. که انواع سبزیها مثل تره ،اسفناج،گشنیز و جعفری ،تربچه ،باقالی،.... داشت. دیدن باغ سبزی از نزدیک خیلی خوب بود. اینها باقالی هستند که در این فصل در خوزستان زیاد کشت میشود.   این قسمت اسفناج کاشته بودند. و این قسمت تره بود. تا غروب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت یه عالمه دور خوردیم . موقع رفتن زحمت کشیدن و برامون کاهو و سبزی خوردن از باغ چیدن که خیلی خوشمزه و تازه بودن. بقیه  عکسها در ادامه مطلب   یه روز دیگه بازم رفتیم پارک تا بازی کنی.با دیدن بچه ها از خوشحال جیغ میکشیدی و میرفتی نزدیکشون که با توپشون بازی کنی با...
15 اسفند 1392

19 ماهگی_طبیعت خوزستان

آرمینا 19 ماه و 10 روزه سلام  عروسکم .بعد از دوهفته اومدم .یه هفتهای هست که اومدیم.ولی کامپیوتر نمیدونم چش شده بود که توی کم کردن حجم عکسها اذیتم میکرد واسه همین طول کشید  تا این پست رو کامل کردم. اول از همه 19 ماهه شدنت مبارک باشه.دختر خوب مامان. به حدی خانم و حرف گوش کن شدی که نگو.والبته گاهی اوقات حسابی شیطون.خیلی دانا و باهوش هستی.خیلی سریع حرفهای ما رو متوجه میشی. اما بگم از سفر به شهرمون که خیلی خیلی بهت خوش گذشت اول که قرار بود 5 روزه بریم که 11 روز طول کشید.هرچند که وقت کم اوردیم ولی خیلی خوش گذشت .هوا عالی و بهاری بود واز بیرون رفتن حسابی لذت میبردی.بابا جون مرتب میبردت بیرون و میگفت بچم تا الان همش توی خ...
12 اسفند 1392

عــــــــــــــــــــکس.......

آرمینا 18 ماه و 19 روزه   <<<<خواب شیرین>>>> <<<< >>>> <<<< یه نگاه >>>> <<<< گریه >>>> <<<< اوج گریه >>>>   <<<< خواب همراه نی نی خواب آلود >>>> <<<< خمیـــــــــــــــــازه >>>> <<<< یه خواب راحت و شیرین >>>> <<<>>> <<<< آرمینا چادر گلی >>>>  ...
23 بهمن 1392

شیرینکاریهای و شیطنتها.......

آرمینا 18 ماه و 17وزه   سلام عزیز دلم که خیلی شیرین و شیطون شدی.والبته خیلی دانا و باهوش تر شدی. تازگیها دوست داری بشینی توی فرغونت اینجوری   حرکات آکروباتیک. اینجوری میکنی و از اون زیر با ما دالی بازی میکنی ما هم باید سرمون رو بیاریم پایین و بگیم دالی......     بقیه عکسها ادامه مطلب.....   یه بار لواشک پذیرایی از توی کابینت برداشته بودی صدات رو نبود دیدم رفتی نشستی جلوی تلویزیون . بازش کردی  و داری میخوری خیلی دوست داری لباسهای ما رو بپوشی.مخصوصا کلاه بابایی رو.واینجا گیر داده بودی که سویشرت بابا رو تنت کنی  که  اینجوری شدی. ...
20 بهمن 1392

پست خوشمزه

واسه تنوع هم که شده میخوام یه پست خوشمزه دیگه بزارم . این پست برای دوستای  خوب خودمه. یه چند وقتی بود که اصلا حوصله آشپزی رو نداشتم از شب قبل همش فکر میکردم که فردا نهار چی درست کنم همش از همسری میپرسدم که چی درست کنم.از غذاهای تکراری و بدون تنوع خسته شده بودم .در اصل حوصله آشپزی نداشتم.یه روز که داشتم توی وبها میگشتم.وب آشپزیهای مامانم رو دیدم.واقعا دست مدیرش درد نکنه.حالا دیگه هر روز یه غذای جدید و البته متنوع درست میکنم و بیچاره همسری از دست چی بپزم من راحت شده. حالا بگم چیا درست کردم. گراتین بادمجان که خیلی خوشمزه و عال بود . البته جای همه دوستان خالــــــــــــی ...
17 بهمن 1392

18 ماه و 9 روزگی....

آرمینا 18 ماه و 9 روزه سلام عروسکم. اول از همه خبر خوب بدم که واکسنت رو زدی و شکر خدا اصلا اذیت نشدی.و همه چیز خوب بود. قبل از اینکه نوبتت بشه دوتا بچه دیگه بودن که مثل خودت واکسن 18 ماهگیشون رو زدن و خیلی گریه کردن و متعجب نگاشون میکردی. وزنت که تغییری نکرده بود همون 10 کیلو بودی . نسبت به بقیه هم سن و سالهای خودت کمه روی رنج نمودار هستی اشکال نداره خدا رو شکر که سالمی. اول که میخواست قطره رو توی دهنت بریزه وقتی دهنت رو گرفته بود میخندیدی و فکر باهات بازی میکنه. بعداول یه  واکسن به پات زدن و یکی به دستت زد . توی بغل بابا بودی یکم گریه کردی وقتی بابا از روی تخت ...
12 بهمن 1392

روزمرگیهامون.....

آرمینا 18 ماه و 5 روزه   سلام نفس مامان.این چند روزی که گذشت خیلی نتونستم بیام وبت.اخه حسابی مشغول بودم .حال برات میگم چکارا کردیم. اول اینکه توی دو روز برات یه شما بافتم توی این دو روزه یکسره دستم بود و تند تند میبافتم میخواستم زود تموم بشه که ببینم چطوری شد که آخرش خوب دراومد.تصمیم دارم کلاهش رو هم برات ببافم .   دو سه روزه هوا خیلی بهتر شده و نزدیک ظهر هوا خوبه و میشه رفت بیرون.یه روزش رو سه تایی رفتیم پیاده روی البته شما سه چرخه سواری کردی که حسابی خوشحال بودی و دوست داشتی هر کی رو توی خیابون میدیدی براش بای بای میکردی و دست تکون میدادی.  ...
7 بهمن 1392

تولد 18 ماهگی عروسکم

آرمینا 18 ماه و 14 ساعته دختر موطلاییم عروسکم زندگیم 18 ماهه شدنت مبارک. از حالا استرس واکسنت رو دارم .چونکه مرکز بهداشت روزهای سه     شنبه هر هفته واکسن میزنه واکسنت رو باید روز سه شنبه آینده     بزنی.نگرانم تب کنی و یا اذیت بشی . راستی یه چیز بگم 11 و 12 دندونت کامل در اومده و حالا دوتا دندون   آسیاب بالا و دوتا پایین داری. عزیزم بدون مامان و بابا خیلی دوست دارن و همه شیرینی وامید و   زندگیشونی   فعلا بای بای....   ...
3 بهمن 1392