هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

اولين محرم

رفتن اولين بار بعد از تولدت به دزفول همزمان با محرم شد تو راه اذيت نكردي  ومثل هميشه دختر گلي بودي . تاسوعا وعاشورا اونجا بوديم كه البته به خاطر بارندگي و سردي هوا خيلي نشد بيرون بريم. خيلي دوست داشتم كه اولين محرم رو لباس عزاداري امام حسين بپو         به خاطر روضه مامان جون  دورو برت حسابي شلوغ بود و تو هم خيلي خوب با بقيه ارتباط برقرار ميكردي و واسه همه ميخنديدي ودست تكون ميدادي و بقيه رو از اين كارت خوشحال ميكردي .خونه عمه هم رفتيم كه خيلي خوش گذشت. اينجا تو ماشيني كه خواب بودي   ...
26 آذر 1391

واكسن چهار ماهگي

    باچند روز تاخير به خاطر اينكه خونه نبوديم واكسن چهار ماهگيت رو زدي. اين بار يه واكسن داشتي كه خيلي گريه نكردي. زود آروم شدي شكرخدا تب نكردي و بعد از اون هم هيچ مشكلي پيش نيومد فقط يكم اشتهات كم شده بود كه بعد از دو روز برطرف شد   وزن 6/450 وقد 62 ودور سر48/6               ...
26 آذر 1391

آرمينا و بالشتش

بالشتت رو خيلي دوست داري و يكي از بازيهات شده. بالشتت رو دستت ميگيري بالا ميبريش اينوريش ميكني اونوريش ميكني  خلاصه اينكه بهش علاقه زيادي داری.     اينم عكسات     عسلم با مامان دالي بازي ميكنه     دالي وروجكم           ...
26 آذر 1391

ميوه خوردن آرمينا

اولين ميوه اي رو كه خوردي باباجون موقعي يه ماه پيش رفته بوديم خونشون بهت داد يكم ليمو تو دهنت گذاشت  و همچين مزه مزه ميكردي كه معلوم بود خيلي دوست داري و خوشت اومده وموقعي كه اعتراض كردم كه بهش نديد با زل زدنت ناراحتيت رو نشون دادي و هنوز ميخواستي.  ولي خوب وروجكم هنوز واسه شما زوده. وحالا بابايي سيب بهت داده نه اينكه بخوري. به خاطر لثه هات كه شروع به خارش كرده تو دهنت ميذاره وتو هم بهش زبون ميزني يا لثه هات رو بهش فشار ميدي و البته فكر كنم از مزش هم بدت نيومده. ...
26 آذر 1391

تاب بازي

بابايي تابت رو برات وصل كرد وبه اين ترتيب اولين تاب بازيت رو كردي. دوست داشتي ولي تا موقعي كه من و بابا پيشت بوديم خوشحال بودي و ميخنديدي ولي تا يكم كه ازت دور ميشديم ميترسيدي و غر غر ميكردي . ميخواستم واسه موقعي كه بابا سر كاره و من وتو تنهاييم تو تاب بزارمت ومن هم كارهام رو انجام بدم تا تنها نباشي ولي فكر كنم واست بزرگه و ممكنه كه بيفتي. وآخر به اين نتيجه رسيديم كه فعلا برش داريم تا وروجكمون يكم بزرگتر بشه و ديگه نترسه. ...
26 آذر 1391

لالايي

لالایی رو خیلی دوست داریی مامان هم موقع خواب واست این لالایی رو میخونه.....     لالالالا     گل نازم         تویی سروسرافرازم    تویی سرو      وتویی کاجم       توی افسر    تویی تاجم          لالالالا    لالا لا یی لالالالا       لالالایی         لالالالا   گل نرگس         نباشم دور ...
14 آذر 1391

غلت خوردن

دخترم سه ماه و 15روزت که شد شروع کردی به غلت خوردن . دیگه نمیشه خیلی تنهات گذاشت چون که سریع برمیگردی  اوایل که خیلی کنترل نداشتی گریه میکردی ولی الان خوشحال از کار خودت به اطراف نگاه میکنی و بعد از چند لحظه خسته میشی.   این هم آرمینا در حال غلت خوردن                 جالب اينكه هوز هم دست خوردنت ادامه داره     همینطور هم کاملا روی سینه میتونی گردنت رو نگه داری.   که این حالت بودن رو هم خیلی دوست داری. ...
14 آذر 1391