هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

دو ماهی که گذشت(۲)

1393/7/19 0:30
نویسنده : مامان مريم
583 بازدید
اشتراک گذاری

آرمینا 2 سال و 2 ماه و 15 روزه

سلام نفس مامان.

میخوام تو این پست هر چی عکس توی این مدت باقی مونده بزارم .امیدوارم موفق بشمزیبا

خاله مرضیه اینا چند روزی اومده بودند خونه ما .اینجا رفته بودیم سرچشمه عباس آباد که خیلی خوش گذشت.

باز هم آب رو دیدی میخواستی بری وآب بازی کنی .البته یکم پاهات رو گذاشتم تو آب و آب بازی کردی و تمام لباسهات رو خیس کردی.آرام

مبینا عزیز خالهبوس

اینجا تبلیت مبینا رو صاحب شده بودی و خیلی قشنگ انگشتت رو روش حرکت میدادی .خندونک

یاد گرفته بودی که وقتی دکمه وسط پایین رو بزنی صفحه روشن میشهخندونک

فدات بش با این مدل  نشستنتبوس

شیطتنتدلغک

بقیه در ادامه مطلب....

یه روز رفتیم باغ وحش

همش میگفتی بهشون اَم بدیم

خرس ها

در حال نق زدن که من راه نمیرمسکوت

اینجا همون روزی بود که قبلا گفته بودم رفتی گیر مو و شونه و صندلیت رو اوردی گفتی موهات رو شونه کنم .

اینجا داشتی تو خالی کردن ظرفها کمکم میکردی .یکی یکی ظرفها رو میاوردی میدادی دستم . اینکار رو خیلی دوست داری منم که تشویقت میکنم ذوق میکنی.

خندونک

عاشقش شال هستی و یکی از سر گرمیهات شال زدنه.

آرمینا و پرهام که بیشتر تو کوچه با هم بازی میکنید.

 خنده  خنده  خنده

در حال تماشای عموهای فتیله .

یعنی اگه این برنامه نبود من نمیدونستم باید چکار کنم .خیلی برنامه هاشون رو دوست داری وقتی که حوصلت سر میره واست میزارم و میشینی نگاه میکنی.یه فلش مخصوص خودت داری که واست برنامه هاشون رو ضبط میکنم.

اینجا رفته بودیم نمایشگاه ماشین .این گوشی که میبینی دستته گوشی قبلی خودمه که الان شده اسباب بازی که نه گوشی شما .خندونک وجدیدا هر جا میریم میریم کیفت رو میاری و میگی زیپش رو واست باز کنم تا گوشیت رو بزاری توشعینک

خلاصه اینکه توی نمایشگاه دیدی که همه دارن عکس میگیرن اومدی و گفتی که گوشیت رو میخوای.ما رو میگیتعجب که میخوای چکار کنی .دیده بودی همه دارن عکس میگیرن توهم میخواستی اینکار رو کنیخندونک

اینجا بابا تو بینیت قطره ریخت که تو هم رفتی و عروسک رو اودی تا توی بینیش قطره بریزیخنده

حیاط خونمون

انگورهای حیاطمون

 

هووووووو.

بالاخره تونستم همه عکسات و بزارم و تمومشون کنم.

آخیش خیالم راحت شدمحبت

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان سحر
19 مهر 93 15:23
خانمی چه عجب اومدین! کجایین بابا؟ آرمینا جونم خوبییییییییی؟موطلاااااا
مامان مريم
پاسخ
سلام سحر جون.مشکل فنی داشتیم آرمینا هم خوبه عزیزم.از الان به بعد فعالم
مات سارا
19 مهر 93 22:33
خسته نباشي مامان آرمينا ...من كه حسابي ازاين پستت لذت بردم
مامان مريم
پاسخ
سلامت باشید عزیزم خوشحالم که لذت بردید
محسن میثمی
3 آبان 93 7:57
ماشالا به این بلور نمک، خدا حفظش کنه براتون ایشالا...
مامان مريم
پاسخ
ممنوم ز لطفتون
الهام مامان علیرضا
3 آبان 93 10:33
سلام به روی ماه مریم جون و آرمینا گلی وای مریم جون اون لباسی که تن آرمیناست خیلی نازه. پیراهن سفید و میگم فکر می کنم خودتون دوخته بودید؟! عککس هاتون هم خیلی قشنگه. چقدر متعجب شده از دیدن حیوونا و مطمئنا بهش خیلی خوش گذشته خسته نباشی مریم جون منم گاهی یک پست رو اونقدر ثبت موقت می زنم که هفته ها بعد ارسال میشه. قبلترها این طوری نبودم آاااا... جدیدا تنبل شدم و گرفتار
مامان مريم
پاسخ
سلام به روی ماه شما .بله خودم دوختماره خوشش اومده بود ولی انتظار داشتم بیشتر خوشحال بشه .بیشتر من و باباش ذوق کرده بودیممن معمولا نمیتونم یه پستی رو همون موقع ارسال کنم .مگه اینکه شب باشه و آرمینا خواب باشه و دو سه ساعتی وقت آزاد داشته باشم