سفر به دزفول
سلام گلم.
این سری عکسها مربوط به سفر دزفول یکی 29 مرداد و سفر بعدی 29 شهریور ماهه.
اینجا رودخونه شوشتره .رفته بودیم خونه عمه.
عاشق سنگ انداختن توی آبی.
بقیه عکسها در ادامه مطلب...
اینجا دزفوله رفته بودیم علی کله شنا.
عاشق آب و شنا کردن هستی .وقتی که آب رو میبینی دیگه نمیشه کنترلت کرد
آرمینا و بابایی
با آجی مبینا آب بازی میکردی.
از بس هوا گرم بود هر روز توی حیاط 1 ساعت آب بازی میکردی وبعد یه سیر دل آب بازی کردن هم حمامت میکردم
آرمینا و مبینا.
عزیزم یه چیز واست بگم که آجی مبینا عاشقته و خیلی دوست داره و وقتی که میریم خونه مامان جون همش اونجاست و خونه خودشون نمیره و همیشه لحظه شماری میکنه که بریم اونجا و همیشه میگه دلش واست تنگ میشه .قربونش بشم عزیزخاله
اینجا خونه عمه اس به مناسبت تولدت کیک خریده بودیم و جشن کوچیکی واست گرفتیم و عمه زحمت کشید و یه سکه پارسیان بهت هدیه تولد داد.
اینجا رفته بودیم باغ عمو علی.توباغشون یه استخر دارن.وقتی رفتیم تا رسیدیم دیدی آرمان داره تواستخر شنا میکنه چنان ذوق زدی و کفشات رودراوردی و میخواستی لباسهات رو دربیاری که زود بری توی آب و یه ریز میگفته آبه آبه....
گیر داده بودی به بینی گیر مبینا
از اینجا به بعد سفر دوممون میشه .بابا باید میرفت ماموریت تهران .ما رو برد خونه مامان جون اینا که تنها نباشیم.
اینجا رفته بودیم خونه خاله مرضیه.سرگرم صحبت کردن بودیم که دیدم سریع از تو اتاق اومدی و گفتی مامان مامان.دیدم صورتت وااااای تمام قرمزه.رفته بودی سر کیف لوازم آرایش و رژلبم رو باز کرده بودی و مالونده بودی به صورتت پیش خودت یعنی آرایش کرده بودیرژلب 24ساعته حالا مگه پاک میشد.این عکست رو که میبینی بعد از کلی تلاش واسه پاک کردنش به این مرحله رسیده.پاک نمیشد
اینی که میبینی گردنته ، گردنبند مامان جونه که بهش گفته بودی گردنت کنه
خلاصه اینکه آخر حمامت کردیم تاپاک شد.همش یاد اون حرکتت میافتم که با ذوق از اتاق اومدی بیرون و گفتی مامان.میخواستی خودت رو نشونم بدی
آجی مبینا از مدرسه که اومد وقتی با روپوش مدرسه دیدیش ذوق کرده بودی .بعد رفتی سراغ کیفش و وارسیش کردی .کتابهاش رو در میاوردی و نگاهشون میکردی .
خونه عمه
اینجا نمیدونم داشتی چی میگفتی
این خرس خوشکل رو عمه واست هدیه خریده بود که خیلی دوسش داری .تا چند روز وقتی میرفتیم بیرون با خودت میاوردیش
تو ماشین نشسته خوابت برد
بازم باغ و استخر عمو.
خونه خاله مهسا.
این خرس خاله رو خیلی دوست داری هر موقع میریم خونشون حسابی باهاش بازی میکنی.
اینجا تلفن رو برداشته بودی و با خودت حرف میزدی .میگفتم آرمینا با کی صحبت میکنی میگفتی بابایی .یه ریز میگفتی بابا بابا....
فعلا عکسای این قسمت تموم شد .بازم هنوز از عکسات باقی مونده که اونا رو هم زود زود میزارم فعلا بای بای