هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

2 ماهی که گذشت

1393/6/25 10:24
نویسنده : مامان مريم
341 بازدید
اشتراک گذاری

آرمینا 2 سال و 2 ماه و 12 روز

سلام عزیز دل مامان.بعد از دو ماه غیبت اومدم این مدت خیلی از بی کامپیوتری اذیت بودم.ویندوز سیستم پریده بود  .و دسترسی به سیستم نداشتم تا الان.

حالا اومدم با دست پر .یه عالمه عکس و یه عالمه واست حرف دارم.

تو این مدت خیلی بزرگ شدی .خیلی دانا و البته شیطون شدی.

همیشه در حال ریخت و پاش هستی و مخالف تمیزی خونه هستی . همیشه پشت سرت در حال جمع کردن ریخت و پاش هات هستم  در صورتی که 1 ساعت هم تمیز نمیمونهغمگین

کاملا متوجه همه حرفهای ما میشی با این که خیلی زیاد صحبت نمیکنی ولی وقتی که چیزی بخوای کاملا ما رو متوجه میکنی که چی میخوای .

و اما یکم از کارات بگم.

لباسهات رو خودت میتونی از تنت در بیاری البته بیشتر شلوارت.

شلوارت رو میتونی بپوشی البته یه پاش روخندونک

.وقتی از بیرون میاییم مستقیم میری توی اتاق و لباس خودت رو میاری و میگی که لباست رو عوض کنم..کفاشت رو هم میتونی بپوشی و هم دربیاری.

تازگیها خیلی علاقه مند شدی به شانه کردن موهات.میری صندلیت و شونه موهات رو میاری میشینی رو صندلی و شونه رو میدی دستم و میگی موهام رو شونه کن.

 گیر موهات رو میاری تا بزنم به موهات.عاشق اینکارتم.خیلی خوبه که دوست داری مرتب باشی.امیدوارم که موهات بلندتر شد بازم همینجوری بمونی.

وقتی میخواییم بریم بیرون وقتی لباسهات رو تنت کردم میگم بیا موهات رو شونه کنم با اشتیاق میایی و میشینی تا به موهات گیر مو بزنم.

دوست داری که توی کارای خونه کمکم کنی.مثلا وقتی میوه یا چایی خورده باشیم بشقاب رو برمیداری و میاری توی آشپزخونه.بعد من همش قربون و صدقه ات میرم تو هم ذوق میکنی.و یا وقتی ظرفها رو از توی ماشن ظرفشویی درمیارم کمکم میکنی و لیوانها رو یکی یکی دستم میدی تا بزارم توی کابینت..یاوقتی هم که آب میخوری لیوانت رو میبری و میزاری توی آشپزخونه روی کابینت..

 یه کابینت هست که همیشه اونجا جای بازی کردنته و همه وسایلش رو روزی چند بار میریزی  بیرون و دوباره خودت جمع میکنی.وقتی ظرفهایی رو که جاشون توی همون کابینته از توی ظرفشویی در میارم جاشون رو بلدی و میبری و میزاری سر جای خوش.قرررربون دختر زرنگ و باهوشم بشم مممممممن.

خیلی از کارهات رو فراموش میکنم .یه موقع هایی میگم کاش یه کاغذ و خودکار بزارم دم دستم و شیرینکاری که انجام دادی زود بنویسم تا یادم نره.شایدم این کار رو کردمچشمک

حالا بریم سراغ عکسها

این عکسها در این مدت 2 ماهه.

یه مدت عادت کره بودی اینکار رو بکنیخندونک

وقتی که لباست رو عوض میکنم و میگم دیگه این لباست کثیف شده لباست رو برمیداری و میبری میزاریش توی لباسشویی.بوسبوسبوسیاد گرفتی که درش رو باز کنیمتنظر

اینجا داشتی به عروسکت اَم میدادی.

داری بهش مَ مَ میدیخندونک

در حال مطالعهبغل

اینجا یه روز بعد از جشن تولدته رفتیم نمایشگاه کودک.

از دیدن این همه اسباب بازی ذوق کرده بودی کنار اسبا بازی ها مینشستی و م بازی میکردی و میرفتی سراغ بعدی.ما هم کنار میموندیم و تماشات میکردیم و خوشحال بودیم از خوشحال بودنت.

فدات بشم که باوجود این همه اسباب بازی اصلا بهونه نگرفتی که میخوام.

از اونجا واست جعبه هوش که مناسب سنت بود واست خریدم و یه کیف دستی

این که دستته همون بازی هوشیه.

این هم همون کیفه که گفتم.خیلی دوسش داری زود مثل خانمها گذاشتید روی دستت و راه افتادی توی نمایشگاه همه نگاهت میکردن و میگفتن عزیزم کیفش رو نگاهخندونک همین الان هم هر موقع میریم بیرون باید کیفت رو با خودت بیاری.

پارک رفتن هامون

این کتاب رو که تازه واست خریده بودم با خودت اوریش پارک صفحاتش رو ورق میزدی و نگاه به نقاشیهاش میکردی

اینجا داشتی میگفتی آبه آبه

25 مرداد تولد مامان بود که بابا زحمت کشید و کیک خریده بود.

اینجا عروسکهات رو به نوبت سوار میکردی و دورشون میدادی.آرام

عاشق نشستن نتم.بوس


بازم پارک

هنوز خیلی از عکسات مونده .خیلی خیلی سریع بقیه رو میزارم.آرام

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مات سارا
15 مهر 93 0:10
ماشالله آرمينا جان...
مات سارا
15 مهر 93 0:10
واسه خودت خانومي شدي گلم...
مامان مريم
پاسخ
شما خیلی لطف داری عزیزم
مامان دلارام
15 مهر 93 18:19
عاشق این دختر نازو خانومم ماشاالله نفسم
مامان مريم
پاسخ
مرسی زهرا جون.بوووووس واسه دلارام جونم
الهام
17 مهر 93 9:21
مریم جون این پست تون تو به روز شده ها نیومده بود برای همین من سر نزدم تازه الان که اسم وبتون تو به روز شده ها اومده بود فهمیدم به روز کردید. بیایید خصوصی
مامان مريم
پاسخ
باشه عزیز اومدم
الهام
17 مهر 93 9:26
چه دختر کدبانو و خانه داری داریم ما ماشاله که اینقدر به تمیزی اهمیت میده اتفاقا علیرضا هم یه روز قصد داشت بره داخل ماشین مریم جون با قالب جدیدتون وقتی ادامه مطلب و می زنم میره تو یک صفحۀ دیگه یه صفحه که اصلا به وبتون مربوط نیست و فکر کنم بخاطر قالبتون باشه. نتونستم برم ادامه مطلب
مامان مريم
پاسخ
آره خالش خیلی دختر زرنگ و کا کنی دارم منالبته یه کار که میکنه صد تا کار دیگه واسم از جایی دیگه در میارهعجــــــــــــبالان قالب رو عوض میکنم ببیید مشکل حل میشه