هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

بای بای شیر مامان...

1393/1/26 17:48
نویسنده : مامان مريم
470 بازدید
اشتراک گذاری

  5فروردین.

آرمینا 1 سال و 8 ماه و 3 روزه

 برای آخرین بار شیر خورد.

از 4-5 فروردین بود که تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت.

بنا به دلایلی.که الان میگم.

کم کم هوا گرمتر میشد و روز طولانیتر و بیشتر اذیت  میشدی.

از همه مهمتر دست تنها بودم ومامان جون میگفت تا اینجا دورت شلوغه و همش اینور اونور میریم بیا از شیر بگیرش تا راحت بشی.

برای آرمینا هم بهتره مستقل تر میشه.

شبها خیلی شیر میخوردی و قشنگ معلوم بود که منم ضعیف میشدم.

شیرم کم شده بود در حالی که شیر میخوردی گریه میکردی

و میخواستی یه سره تا صبح شیر بخوری.

خلاصه اینکه .از 5 فروردین شروع کردیم

اولش که توی روز بهت شیر ندادم هر بار میومدی سراغم مامان جون میبردت و بهت غذا میداد.موقع خواب که حتما باید شیر میخوردی و میخوابیدی مامان جون میبردت توی اتاق که من رو نبینی تا بخوابی.

.شب اول پیش مامان جون خوابیدی.ساعت 4 بیدار شدی و شیر میخواستی. چنان گریه هایی میکردی که نگو.به حدی جیغ میکشیدی که همه محله رو از خواب بیدار کردی.نیم ساعتی شدید گریه کردی.بابایی ناراحت شد و گفت بچم گناه داره مگه معتاده میخوایید ترکش بدید بهش شیر بده.اصلا نمیخواد از شیر بگیریش.هر کاری کردیم آروم نشدی همش میخواستی بیایی بغلم و اشاره میدادی و میگفتی ام.

شکست خورم و بهت شیر دادم.1 دقیقه نشد که خوردی و خوابت گرفت.

فردا صبح همش بیرون بودیم و سرت گرم بود و مامان جون همش بهت غذا میداد تا هوس نکنی.یکی دو بار امدی سراغم.روی سینم چسب زدم و گفتم اوف شده.یه جوری بغض میکردی که دلم برات کباب میشد.بعد از اون هر وقت میگفتم اوف شده لباسم رو میکشیدی پایین و میگفتی اوف اوف.

شب بعد راحت پیش خودم خوابیدی یه بار بیدار شدی ولی زود خوابت برد.و صبح ساعت 8 بیدار شدی و گفتی ام.

یه استکان شیر برات ریختم وخوردی تا ساعت 10 خوابیدی.و دیگه تموم شد.

.هنوزم که هنوزه شبها یه با بیدار میشی یا شیر یا آب بهت میدم و میخوابی .ولی خیلی خوب شدی صبح تا 10-11 میخوابی و دیگه 8 صبح بیدارمون نمیکنی.خیلی لذت داره شب باید بیام پیشت دراز بکشم تا بخوابی دستم رو میگیری و میگی بزنم پشت کمرت تا خوابت بگیره که حس خیلی خوبیه.

هنوز هم یه موقع هایی هوس میکنی.چند روز پیش خونه یکی از دوستامون بودیم .یکی از دوستام داشت به دخترش شیر میداد اصلا حواسم بهت نبود.دیدم چنان داری نگاهش میکنی که واقعا دلم کباب شد.اومدی خودت رو انداختی روم ولباسم رو کشیدی و گفتی اَم اَم.

اینم از ماجرای از شیر گرفتن.

چند روز در گیر آماده کردن اتقت هستیم.میخوام اتاقت رو آماده کنم که کم کم توی اتاق خودت بخوابی .هرچن که دلم نمیاد ولی دوست دارم مستقل بار بیایی.

فعلا بای بای

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

عسل بانو
30 فروردین 93 17:36
آسمانی پر از ستاره دشتی پر از گل تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد روز بانوی ایرانی مبارک
ساراکوچولو
8 اردیبهشت 93 20:51
آفرین دختر گلم...انشالله باخیال راحت تو اتاقت بخوابی...ولی من هنوز دلم نمیشه ساراجون جدا بخوابنونم ...اصلا تنم میلرزه وقتی ببینم تنهاست ...فعلا جاش پیش خودم محفوظه...
مامان مريم
پاسخ
مرسی مامان سارا جون.درسته منم دلم نمیاد به این زودی جداش کنم ولی اینجوری خیلی مستقلتر میشن.