هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

18 ماه و 9 روزگی....

1392/11/12 11:19
نویسنده : مامان مريم
395 بازدید
اشتراک گذاری

آرمینا 18 ماه و 9 روزه


سلام عروسکم.

اول از همه خبر خوب بدم که واکسنت رو زدی و شکر خدا اصلا اذیت

نشدی.و همه چیز خوب بود.

قبل از اینکه نوبتت بشه دوتا بچه دیگه بودن که مثل خودت

واکسن 18 ماهگیشون رو زدن و خیلی گریه کردن

و متعجب نگاشون میکردی.

وزنت که تغییری نکرده بود همون 10 کیلو بودی .

نسبت به بقیه هم سن و سالهای خودت کمه

روی رنج نمودار هستی اشکال نداره خدا رو شکر که سالمی.

اول که میخواست قطره رو توی دهنت بریزه

وقتی دهنت رو گرفته بود میخندیدی و فکر

باهات بازی میکنه.

بعداول یه  واکسن به پات زدن و یکی به دستت زد .

توی بغل بابا بودی یکم گریه کردی وقتی بابا از روی تخت

بلندت کرد وایسادی.فدای دختر صبورم بشم من.

بعدش که اومدیم خونه خیلی سر حال بودی همش بازی میکردی.

نگرانت بودم نکنه پات درد بگیره که خدا رو شکر خوب بودی.

اینم از آخرین واکسنت دیگه راحت شدی.

انشالله تا واکسن 6 سالگی که مدرسه بری.


خوب حالا میخوام یکی از شیطنتهات رو بگم.

چند روز پیش یه جفت جوراب برات خریده بودم.

دیدم که دستته و باهاشون بازی میکردی.

اومدم پات کنم یه لنگه جوراب رو پات کردم و هرچی گشتم اون یکی رو

پیدا نکردم.بهت میگفتم آرمینا جوراب دستت بود کجا گذاشتی .

متوجه حرفم میشدی.پات رو میاوردی بالا .

اون پایی که جوراب نداشت و نگاه دور و روت میکردی

یعنی اینکه داری دنبالش میکردی.

خلاصه بیخیال شدم و پیداش نکردیم .

یه جوراب دیگه پات کردم.

شب اومدم لباس بندازم توی لباسشویی در رو باز کردم

با این صحنه روبرو شدم......

 

بیایید ادامه مطلب تا ببینید....

 

دیدم که جورابت رو انداختی توی لباسشویی و درش رو بستی.نیشخندنیشخندنیشخند

اینم یه نمونه از کارهای دخملی مامان.ماچماچماچ

 

این هم یه نمونه خواب شیرین...



امروز عصر رفتیم بیرون یه دوری زدیم و سر

از پارک و گلخونه شهرداری در اوردیم.


 


برای خودت میچرخیدی و کاری به ما نداشتی.

اینجا چشمت به آکواریوم ماهی ها افتاد و گفتی:بِبَ.

(به حیوانها میگی  بِبَ)


فدای اخمت بشم مـــــــــــــــــن

 

بوووووووووووووووووووس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

ساراجون
12 بهمن 92 20:58
سلام دوست گلم فعلا که طبق معمول مشکل فنی داریم وکمی بخاطر درس ودانشگاه سرم بدجورشلوغه وافسوس لحظات بربادرفته میخورم..انشالله تا پایان ماه میام روخط ...ممنون که نگرانمون شدیماشالله به آرمیناگلی
مامان مريم
پاسخ
مرسی عزیزم که خبر دادید و خوشحالم که حالتون خوبه.انشالله توی کارها و درساتون موفق باشید منتظرتون هستم.
الهام مامان علیرضا
16 بهمن 92 9:50
سلام مریم جون دلم براتون یه ذره شده بود می بینم که آرمینا جون دیگه حسابی راه افتاده جای خیلی قشنگیه می چسبه برای خرید گلدون برای عید
مامان مريم
پاسخ
دل من هم خیلی براتون تنگ شده عزیزم بله حسابی راه افتاده و یه لحظه یه جا بند نمیشه و مدام در حال رفت و آمدهبله خیلی قشنگه و چون نزدیک خونمون هست ما مرتب میریم و سر میزنیم البته فقط از زیبایی گلها استفاده میکنیمآخه الان جای گلدون رو توی خونه نداریم.انشالله تا هوا گرمتر بشه
مامان پارسا و پوریا
18 بهمن 92 19:40
خوش به حالت که واکسناشو زدی خیالت راحت شد.من توی عید باید واسه پوریا واکسن بزنم
مامان مريم
پاسخ
وای واقعا راحت شدم انشالله واکسن پارسا جون رو راحت بزنید و اذیت نشه