آرمینا در اواخر سال 93
آرمینا 2 سال و 7 ماه و 20 روزه
کمتر از یک هفته دیگه به پایان سال مونده.
منم تبلیت و گوشیم رو خونه تکونی کردم تا عکسهایی
که جا مونده رو واست بزارم.
اینجا یه روز رفته بودیم پارک.یه گل پسر اونجا بود پسر
یکی از همکارای بابا بود .اسمش محمد مسیح بود.
خیلی بامزه و شیرین صحبت میکرد.با هم دوست شدید و تاب بازی کردید.
بقیه در ادامه مطلب....
همیشه عادته وقتی بابایی جوجه کباب درست میکنه
صندلی میزاری و از اول تا آخرش میخوری
اینم یه مدل tv دیدنه
بدون شرح
مو قشنگ
÷
با دسته چرخ دستیت فلوت میزدی. تو تلویزیون دیده بودی
خوشکلم
یه روز رفتیم مرغ سوخاری خوردیم
ولی خیلی بد عادت شدی.وقتی بیرون غذا میخوریم از اول تا آخرش
نوشیدنی میخوری .هر چی باشه یا نوشابه یا دلستر..
اگه هم نخواییم بگیریم ول کن نیستی تا نوشابه نیاریم غذا نمیخوری.
و اما بگم از نقاشی صورتت.
یه باری که من مشغول کار توی آشپزخونه بودم
دیدم که صدایی از تو و بابایی نیست اومدم دیدم بللللله .
بابایی داره صورتت رو نقاشی میکنه .تو هم خوشکل نشستی رو صندلی و
تکون نمیخوری.این حس بهت دست داده بود که داره آرایشت میکنه
بعدشم خودت مداد رنگیهات رو برداشتی صورت عروسکت رو نقاشی کردی
پلو خوری در جای مورد علاقت
دخمل با حجابم
اینم بگم که شدیدا به شال و روسری علاقه داری.
یکی از بازیها با خودت اینه که یه شال میزنی و دمپاییهای روفرشیت رو
میپوشی و کیفتم مثل خانمها میزاری رو دستت و به من میگی مامان و
میگی میخوای بری ام ام بخری
یه روز برفی حیاط پشتی
داشتم کمدا رو مرتب میکردم لباسای نوزادیت رو از تو چمدون
برداشته بودی و داده بودی بابابیی که تنت کنه.
من که اصلا متوجه نشده بودم .یهو دیدم صدای خنده تو بابایی میاد .
صدام میزدی مامان مامان اومدم دیدم که بابایی لباسات رو تنت کرده .
قربون قد و بالات بشم که واست کوچیک شدن
کلا باید همیشه یه چیزی سرت باشه. حتی اگه حوله
خشک کن نوزادیت باشه
سویشرت بابایی رو پوشیده بودی
در حال کتاب خوندن
عافیت خانم طلام
و حسن ختام این پست طولانی و بلند بالا
شکوفه زدن درخت آلو و بادامه خونمون.
اولین باره که میبینیم تو این ماه از سال درختها شکوفه میزنن.
انشالله که حالا که دیگه هوا گرم شده سرما نیاد تا از بین نرن