هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

کودکانه هایت.....

1393/11/1 12:57
نویسنده : مامان مريم
620 بازدید
اشتراک گذاری

آرمینا 2 سال و 5 ماه و 28 روز

 

سلام .نازگل مامان.

 

دیگه اومدم از کارات و شیطونیهات تعریف کنم واست بگم که چقدر شیرین

 

و چقدر جیگر شدیبغل

 

وقتی که یه کاری داری با کلمات دست و پا شکسته و حرکات پانتومیم

 

مانند منظور خودت رو میرسوتی که خیبی بامزه و خنده دار میگینیشخند

 

جالبه که فقط من منظورت رو میفهمم.وقتی از بابا چیزی میخوای میگه من

 

نمیدونم برو به مامان بگو.تو هم  زود میای پیش من.خندونک

 

یه روز بابا میخواست بره خرید .به محض اینکه شنیدی بابا میخواد بره خرید

 

زود رفتی سر کمد لباسات و یه شلوار و کلاه واسه خودت اوردی و منتظر

 

بودی تا بیام و پالتوت رو که به چوب لباس آویزون بود بهت بدم.و میگفتی

 

که لباس بپوشی تا با بابا بری.بابایی هم که دلش نیومد بهت نه بگه با

 

خودت بردش.چشمک

 

وقتی اومدی گفتم کجا رفتی تعریف کن.شروع کردی اونم با زبون کودکانه

 

مخصوص خودتبغل گفتی که بابا بایی سوار ماشین شدی و نشستی

 

تو صندلیت و بابا واست ام خریده.و ......خیلی بامزه تعریف میکردی من که

 

مرده بودم از خندهخنده و  خوشحالی از شیرین زبونیهاتبوس

 

ترازوی آشپزخانه رو از توی کابینت و قالب ژله رو میاری و قالب روی روی

 

ترازو میزاری فندک رو هم میگری دستت .جالبه خودت بهش میگی

 

اووووف.و یعنی اینکه داری گاز رو روشن میکنی و میخوای غذا درست کنی

 

بهت میگم چی درست میکنی میگی ام و دستهات رو بهم میزنی.مثل

 

درست کردن کتلت.آخه دیدی چطوری من کتلت درست میکنم تو هم

 

همون کار رو میکنی.

 

همه اعضای بدنت رو بلدی . دست و پات رو میگی .با اشاره به دستت

 

میگم چیه ؟میگی دس و پا میگی با .به پسته میگی پسسسسس.ماست

 

مااا شدیداا به ماست علاقه مندی..دوست داری  حتما با غذا ماست

 

بخوری .یه موقعه هایی که من ماست برات نمیارم خودت میری در یخچال

 

و میگی که ماست میخوای.

 

وقتی که میبینی واست غدا میکشم خودت میری و زیر پاییت رو میبری و

 

پهن میکنی.تا من غذات رو بیارم.

 

میری آیینه و شونه موت رو میاری و میشینی روی صندلی

 

ت و موهات رو شونه میکنی.یه بار اتوی مو و شونه رو از تو اتاق اوردی و

 

نشستی روی صندلی و صدام زدی مامانم و با اشاره به موهات میگفتی

 

موهات رو اتو کنم.

 

یه بار دیگه یه ظرف از اسباب بازیهات رو اورده بودی و مداد  رنگیت  رو

 

میزدی توی ظرفت و به صورت و چشمام میزدی یعنی داری من رو آرایش

 

میکنی.من رو میگی .متعجب و از طرفی خندم گرفته بود.بعدم رفتی سراغ

 

بابا و اونم آرایش کردی.

 

قبل از خواب عادت داری که حتما شیر و کیک بخوری.میگم برو یه کیک

 

بیار.میری و یکی از تو کابینت میاری و میشینی میخوری.بعد میگم شربتت

 

رو بیاری جاش رو بلدی میری و شربت و سرنگی که باهاش میخوری رو

میاری.

 

چند روزه که خیلی علاقه مند شدی و دمپایی روفرشی هات رو میپوشی

 

.خیلی بامزه میشی و یه جوری با غرور راه میری که نگو.جالب اینجاس که

 

دمپایی های منم میاری و میزاری جلو پام  و میگی بپوشم.بعد میگی که

 

من دمپایی دارم و مامانم دمپایی داره.

 

کتابات رو خیلی دوست داری یه کتاب علوم داشتی که یکم پاره پورش

 

کردی رفتی و کتاب ریاضیت رو اوردی شکلهای کتابت رو خیلی دوست

 

داری و میاری و میگی که اسم شکلهاش رو واست بگم.و هر کدومشون رو

 

که خودت بلدی میگی .مثلاعکس یه فیله دستش رو نشون میدی و میگی

 

دسو پاش رو نشون میدی  خرطومش رو نشون میدی و دهن خودت رو

 

نشون میدی و من واست توضیح میدم که فیل خرطوم داره و .......

 

لیوان اب تو کتابت میبینی میگی آبه.یه تصویر هست که یه دختر و پسر از

 

مامانش خداحافظی میکنه و میرن مدرسه.میگی دادا بای بای رو با دست

 

نشون میدی و میگی مامان باز بای  بای رو با دست نشون میدی.منظورت

 

اینه که داداش با مامانش خداحافظی میکنه

 

دیگه فعلا هرچی یادم اومد رو گفتم.خندونک

 

عکسهای این چند وقت گذشته روکه نشده بزارم  ببینیمخجالت

 

با هم بریم ادامه مطلب......

 

اینجا یه باره که شونه رو اورده بودی که موهات رو شونه کنم

 

 

و بعد که واست اتو کشیدمبوس

 

 

اینجا داشتی آشپزی میکردیخنده

 

 

خنده

 

کلاه بابا رو زده بودی سرت

 

 

رفته بودی سراغ جزوهای بابا

 

عینک

 

اینجا داشتیم با هم نون صبحونه درست میکردیم

 

 

دلارام یه روز اومده بودخونمون .خیلی با هم بازی کردید و خیلی خوشحال بودی که اومده پیشت

 

 

بغل

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)