هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

سفر شمال

آرمینا 3 سال و 3 ماه و19 روزه    سلام عسل مامان   شهریور ماه بعد از سفر چند روزه ای که به تهران داشتیم    به همراه مامان جون و باباجون  خاله ها رفتیم شمال.   سه شب لا ویج بودیم .منطقه ییلاقی بین نور و چمستان .   مناظر عالی و هوای تمیز و خوب . بعدم چالوس و یه شبم ویلا توی نمک آبرود گرفتیم.   حالا بریم سراغ عکسها....     اینجا  قبل از آمل.امامزاده هاشم   تو ماشین خواب بودی واسه همین چهرت خوابالودی     مناظر لاویج از تراس ویلا   ...
22 آبان 1394

عکسهای 6 ماه گذشته.....(3)

آرمینا 3 سال و 3 ماه 10 روزه   تولد احسان و پرهام جون     بقیه عکسها در ادامه مطلب......     همه جوره از تولد استفاده کردی از فوت کردن شمع گرفته .....     تا ناخنک زدن به کیک ....     این عروسک رو چند ماه پیش واست خریدم . اول آجی مبینا از  همین عروسک داشت .و علاقه زیادی بهش نشون میدادی. وقتی که توی مغازه دیدی و گفتم میخوای برات بخرم خیلی  خوشحال شدی و همش میگفتی نی نی من . روی صندلیش مینشوندیش و میگفتی نی نی جیییش توی شیشه اش آب میریختی یکمش رو خودت میخوردی ...
13 آبان 1394

عکسهای 6 ماه گذشته.....(2)

آرمینا 3 سال و 3 ماه و 1 روزه   تو خرداد ماه چند روزی خانواده عمو علی از اهواز مهمان ما بودن .   و با وجود آرام و آرمان حسابی بهت خوش گذشت.   و چندوقتی بود که تصمیم گرفته بودیم بریم باغ وحش که عمو اینا که اومدن با هم   رفتیم.و یه روزم رفتیم  پارک که هوا خیلی خوب بود.   آرام گلی     آرمینا گلی     و عکسهای باغ وحش...     بقیه در ادامه مطلب....   دوست داشتی که کالسکه آرام رو خودت ببری   که البته تا ازت غا...
4 آبان 1394

عکسهای 6 ماه گذشته.....

سلااااام . همون طوری که گفتم زود و تند و سریع اومدم با یه عالمه عکسسسسسس. سفره هفت سین سال 1394 عروسی دختر خاله ام خونه عمه جون   حیاط خونه مامان جون رودخونه دز و تو هم که عاشق سنگ انداختن تو آب   بقیه در ادامه مطلب....     خونه خاله بودیم و آجی مبینا از مدرسه اومد و مقنعه اش رو زدی سرت پارک جشنواره بادبادکها در اردیبهشت ماه حیاط خونمون  گلهای نازه  حیاطمون رای عرو...
25 مهر 1394

بعد از ماهها.....

آرمینا من 3 سال و 2 ماه و 19 روزه   سلام دردونه عزیزم   ببخش مامان رو که مدتها نتونستم واست هیچ پستی بزارم   اونم تو این موقع که اوج شیرین زبونیها و شیطنت هات بود   6 ماه گذشت  ....6 ماهی که برای ما روزهای خوبی نبود   اصلا حال و حوصله و دل و دماغ نداشتم که بیام   و اینجا واست بنویسم و عکس بزرام   روزهای سختی رو گذروندیم که خدارشکر الان گذشت و تموم شد    یه مختصر توضیحی درباره این مدت میدم     آخرین پست قبل از فروردین بود.   20 روزی ما دزفول بودیم.تو این مدت چند باری عر...
22 مهر 1394

سومین میلادت مبارک.

آرمینای من ۳ساله  شد. سلام نفس و عشق مامان. دختر قشنگم تولدت مبارک باشه .آرمینای من۳سال پیش چنین ساعتی چشمای قشنگش رو به این دنیا باز کرد. انشالله تولد ۱۲۰سالگیت رو جشن بگیریم. این رو بدون همه زندگی و هستی مامان و بابایی
3 مرداد 1394
1