هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

عکسسسسسسسسسس

آرمینا 23 ماه و 23 روزه سلام عزیز دل مامان . نمیدونم چکار کنم اصلا وقت نمیکنم زودتر از این و  یا مثل قبلا تند تند بیام و برات عکس بزارم .یه عالمه عکس مونده که هنوز برات نزاشتم . این عکس ها  حدود 1 ماه پیشه .رفته بودیم پارک. بقیه در ادامه مطلب....   عاشق مسواکت هستی حتی وقتی میخوابی اینجا رفته بودیم پیتزا بخوریم که استخر توپ داشت تو هم سیر دل بازی کردی. اینجا میرفتی و توپها رو برام می اوردی . یهو دیدم اگه ولت کنم به حال خودت همه توپهای استخر رو میاری منم بهت میدادم و میگفتم ببر بزار سر جاش .که خیلی خوشت اومده بود و تند میرف...
16 تير 1393

حیاط خونمون

آرمینا 1 سال و 10 ماه و 30روزه .   این روزا حیاط مون خیلی سرسبز  شده  . اکثر روزها اگه بیرون نباشیم عصر توی حیاط میریم و چای عصرمون رو اونجا میخوریم .تو هم سیر دل بازی میکنی و به گلهای باغچه آب میدی .میتوانید لینک مربوط به سال گذشته حیاط خونمون رو در  اینجا   ببینید سال گذشته هنوز یک سالت نشده بود ولی عاشق حیاط بودی. اینجا گاز و قابلمه اسباب بازیهات رو اورده بودی سبزی جعفری میچیدی و مثلا داشتی غذا درست میکردی و میگفتی ام ام و با قاشق هم میزدی. .فدات بشم مامان تماشای بازی کردنت خیلی لذت بخش بود. این هم سبزی خوردنمون ریحان سبز وو بنفش  و مر...
30 خرداد 1393

عکسهای 22 ماهگی

آرمینا 1سال و  10ماه و 24 روزه ســــــــــــلام  عسل مامان. خیلی عکس از 22 ماهگیت داری که فرصت نکردم برات بزرام .بیشتر مربوط به بیرون رفتن هامون میشه. توضیحات رو با عکس میگم.  اینجا مجتمع شهرداریه .آب رو میدیدی ذوق میکردی اینجا با عمه اینا رفته بودیم باغهای اطراف پاکل.بابایی یه هفته ای ماموریت بود عمه اینا اومدن پیش ما که تنها نباشیم که روزش رو ناهار بریم بیرون. اینجا هم یه روز دیگه توی کوچه منتظر بودی تا بریم پارک بقیه در ادامه مطلب... عاشق سنگ پرت کردنی اونجا اصطبل پرورش اسب هست .اول اسبها رو دیدی ذوق کردی و ...
27 خرداد 1393

در آستانه 2 سالگی دخترم....

آرمینا 1 سال و 10ماه و 21 روز. کمتر از 2 ماه دیگه به تولد دوسالگیت مونده .من که باورم نمیشه که اینقدر سریع گذشت و داری 2 ساله میشی. این روزها خیلی باهوش ،دانا،و البته مستقلتر شدی.هر روز چیز جدیدی یاد میگیری و شیرینتر میشی. میخوام از کارهات بگم .امیدوارم حافظم یاری کنه و کارهای بامزت یادم بیاد. از کجا شروع کنم .... هااااا. هنوزم عاشق سشواری.میگی که بزارمت روی صندلی میز آرایش جلوی آیینه یه دستت سشوار و یه دست دیگت شونه .و موهات رو شونه میکنی. بعد از حمام که موهات رو با سشوار خشک میکنم میری یه برس میاری و میدی دستم که موهات رو شونه کنم نه اینکه تا قد کمرت مو داری یه موقعی ما خوابیم که یه باره...
19 خرداد 1393

سفر مشهد

آرمینا 1 سال و 10ماه و 9 روزه سلام دختر گل مامان .ببخشید که این بار هم خیلی دیر اومدم. خیلی کم برات از کارات و شیطنتهات و شیرینکاریهات مینویسم. آخه خیلی کم وقت آزاد دارم و اگه داشته باشم نمیزاری بیام پای کامپیوتر یا میخوای روی میز بشینی و یا موس رو میخوای و ..... الان که خواب تشریف داری .با این حال  خدا میدونم کی بتونم این پست رو تموم کنم. و اما سفر مشهد . اولین سفر دخترم به مشهد. 5 شب مشهد بودیم ولی واقعا کم بود و دوست داشتم بیشتر باشیم. ما با ماشین خودمون رفتیم و اونجا باخاله مهسا و شوهرش قرار داشتیم  وبا هم همسفر شدیم. دو سه روز اول خوب بودی ولی بعدش هم خودت اذیت بودی و هم ما رو اذیت کردی.دوشب که اصلا نمیخو...
10 خرداد 1393

پاییخت گردی....

دوشنبه هفته قبل در فرصتی که پیش اومد سفر چهار روزه ای به تهران داشتیم .هم تهران گردی و هم خرید.اول که بگم خیلی نگران بودم اذیت  و یا خسته بشی  ولی در اینجوری نشد.توی بازار وقتی خسته میشدی میزاشتم یکم راه بری و بازی کنی .البته بیشتر بغل من و بابا بودی و از این بابت حسابی کیفور بودی یه چیز تعریف کنم ، بیشتر مسیرها رو با مترو میرفتیم . وقتی که سوار پله برقی یا مترو میشدیم ما فقط منتظر میشدیم که قیافه اینجوریت رو ببینیم. خیلی باحال بود مخصوصا پله برقی غش غش میخندیدی.البته شهر خودمون هم که سوار میشیم همین حالت رو داری.یه چیز بگم این حالتت شامل مواقعی که توی آسانسور هستیم نیز شامل میشه خودم که خرید نکردم بیشتر برای تو ل...
14 ارديبهشت 1393

اردیبهشت زیبا

آرمینا 21 ماه و 9 روز سلام نفس مامان. اول با تاخیر 21 ماهه شدنت رو تبریک میگم. مامان ببخشید اگه تنبل شدم و کمتر میام برات بنویسم. این روزا که هوا خیلی خوب شده بعد از چند ماه اسارت توی خونه بیشتر میبرمت بیرون تا بازی کنی. توی کوچه وقتی که بچه ها توپ بازی میکنند میری نزدیکشون و نگاهشون میکنی و با شادی اونها توهم جیغ خوشحال میکنی و مثل بقیه دنبال توپ میدویی. ویا میریم پارک.خلاصه اینکه هر روز عصر میریم بیرون.اگه بابا خونه باشه از طبیعت بهار استفاده میکنیم و میریم در دل طبیعت. وای من که عاشق این فصل از سال هستم. حالا بریم عکسها رو ببینیم. اینجا جاده خنداب هست عکسها مربوط به حدود 20 روز پیشه.گوسفندهارو د...
12 ارديبهشت 1393

بای بای شیر مامان...

  5فروردین. آرمینا 1 سال و 8 ماه و 3 روزه  برای آخرین بار شیر خورد. از 4-5 فروردین بود که تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت. بنا به دلایلی.که الان میگم. کم کم هوا گرمتر میشد و روز طولانیتر و بیشتر اذیت  میشدی. از همه مهمتر دست تنها بودم ومامان جون میگفت تا اینجا دورت شلوغه و همش اینور اونور میریم بیا از شیر بگیرش تا راحت بشی. برای آرمینا هم بهتره مستقل تر میشه. شبها خیلی شیر میخوردی و قشنگ معلوم بود که منم ضعیف میشدم. شیرم کم شده بود در حالی که شیر میخوردی گریه میکردی و میخواستی یه سره تا صبح شیر بخوری. خلاصه اینکه .از 5 فروردین شروع کردیم اولش که توی روز بهت شیر ندادم هر بار میومدی...
26 فروردين 1393