هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

یه روز خوب......

آرمینا 2 سال و 3ماه سلاااااااام نفس مامان.این روزا دیگه پاییز خودش رو حسابی بهمون نشون داده   .هوا خیلی سرد شده بخاریها روشن شده و   دیگه نمیتونی بری تو کوچه  پیش بچه ها و بازی کنیم .   دیگه یه جورایی خونه نشین شدیم   ولی تقریبا هر  روز بابا با ماشین میبرمون بیرون و دور میخوریم.   وقتی که منو بابا داریم با هم صحبت میکنیم   درباره اینکه بریم بیرون یا نه  میری واسه خودت لباس میاری   و میگی که تنت کنم و .... .یه جوری ذوق میکینی   که دلمون نمیاد نبریمت بیرون.   ی روز یه آفتابی خوب ...
29 مهر 1393

تولد سه دوست خوب.

آرمینا 2 سال و 2 ماه و 21 روز سلااااام دخمل مامان. این دو هفته سه روزش جشن تولد بودیم که خیلی خوش گذشت . اولی تولد آروین بود .البته بگم که توی تولد آروین خیلی بی حال و مریض بودی .ویروس لعنتی رو گرفته بودی و سه روز تمام هیچی به جز آب نمیخوردی. همش حالت تهوع داشتی و بیحال بودی و بیشتر دوست داشتی بخوابی..    خداروشکر که الان خوب شدی.   حالا بریم سراغ عکسها.   همونطور که گفتم خیلی بیحال بودی واسه همین  حوصله این لباست رو نداشتی و میگفتی که از تنت درش بیارم.وقتی که میگفتم نه خوشکله بزار تنت باشه جلوی مهمونا خودت درش میاوردی   ...
24 مهر 1393

دو ماهی که گذشت(۲)

آرمینا 2 سال و 2 ماه و 15 روزه سلام نفس مامان. میخوام تو این پست هر چی عکس توی این مدت باقی مونده بزارم .امیدوارم موفق بشم خاله مرضیه اینا چند روزی اومده بودند خونه ما .اینجا رفته بودیم سرچشمه عباس آباد که خیلی خوش گذشت. باز هم آب رو دیدی میخواستی بری وآب بازی کنی .البته یکم پاهات رو گذاشتم تو آب و آب بازی کردی و تمام لباسهات رو خیس کردی. مبینا عزیز خاله اینجا تبلیت مبینا رو صاحب شده بودی و خیلی قشنگ انگشتت رو روش حرکت میدادی . یاد گرفته بودی که وقتی دکمه وسط پایین رو بزنی صفحه روشن میشه فدات بش با این مدل  نشستنت شیطتنت بقیه د...
19 مهر 1393

عضو جدید خانواده

آرمینا 2 سال و 2 ماه و 15 روزه   سلام عزیزم.   بهت تبریک میگم .دختر عمو علی امروز به دنیا اومد .   آرام گلی تولدت مبارک .   آرام خواهر آرمان جون.   جای روژان کوچولو  خالـــــــــــــــــی   ...
18 مهر 1393

سفر به دزفول

سلام گلم. این سری عکسها مربوط به سفر دزفول یکی 29 مرداد و سفر بعدی 29 شهریور ماهه. اینجا رودخونه شوشتره .رفته بودیم خونه عمه. عاشق سنگ انداختن توی آبی. بقیه عکسها در ادامه مطلب... اینجا دزفوله رفته بودیم علی کله شنا. عاشق آب و  شنا کردن هستی .وقتی که آب رو میبینی دیگه نمیشه کنترلت کرد آرمینا و بابایی با آجی مبینا آب بازی میکردی. از بس هوا گرم بود هر روز توی حیاط 1 ساعت آب بازی میکردی وبعد یه سیر دل آب بازی کردن  هم حمامت میکردم آرمینا و مبینا. عزیزم یه چیز واست بگم که آجی مبینا عاشقته و خیلی...
15 مهر 1393

2 ماهی که گذشت

آرمینا 2 سال و 2 ماه و 12 روز سلام عزیز دل مامان.بعد از دو ماه غیبت اومدم این مدت خیلی از بی کامپیوتری اذیت بودم.ویندوز سیستم پریده بود  .و دسترسی به سیستم نداشتم تا الان. حالا اومدم با دست پر .یه عالمه عکس و یه عالمه واست حرف دارم. تو این مدت خیلی بزرگ شدی .خیلی دانا و البته شیطون شدی. همیشه در حال ریخت و پاش هستی و مخالف تمیزی خونه هستی . همیشه پشت سرت در حال جمع کردن ریخت و پاش هات هستم  در صورتی که 1 ساعت هم تمیز نمیمونه کاملا متوجه همه حرفهای ما میشی با این که خیلی زیاد صحبت نمیکنی ولی وقتی که چیزی بخوای کاملا ما رو متوجه میکنی که چی میخوای . و اما یکم از کارات بگم. لباسهات ر...
25 شهريور 1393

دختر عمو روزژانت آسمونی شد.

آرمینا 2 سال و 25 روزه.   دختر عمو روژان ما رو ترک کرد و رفت.   مامان و باباش رو ترک کرد و رفت .   و برای همیشه داغی بردل مامان و باباش گذاشت.   نمیدونم شاید تو آسمون و پیش خدا رو بیشتر دوست داشت.   ولی مامانش چه کنه با غمی که همیشه توی دلش میمونه .   خدایا یعنی روژان کوچولو این همه پیشت عزیز بود که زود بردیش.   روژان فقط 46 روزه بود .   46 روز بود که دنیای عمو و زن عموت رو پر ازشادی و خوشبختی کرد ولی   زود پر کشید و رفت.   توی سفر قبلی که رفتیم خوزستان برای اولین بار دختر عموت رو دیدی ...
28 مرداد 1393

جشن تولد 2 سالگی

آرمینا 2سال و 16 روز   سلام عسلم.با عکسهای تولدت اومدم.   جشن تولدت روز چهارشنبه15 مرداد بود.   همه چیز خیلی خوب برگزار شد .   عصر مهمانی خانمها بودند و شب هم خانوادگی. خیلی خوب بودی و اصلا بداخلاقی نکردی .فقط وسطاش یکم خواب آلود شده بودی . لباس تولدت رو خودم برات دوخته بودم .نگران بودم که نپوشیش آخه   فکر کنم خیلی توش راحت نبودی.قبل از جشن چند باری تنت کردم که میگفتی درش بیار .بهر حال به خاطر ذوق و شوق جشن پوشیدیش و   هیچ مقاومتی نکردی   حالا بریم سراغ عکسها... &n...
19 مرداد 1393

دومین میلادت مبارک...

در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست هدیه از آسمان برای؛ روز تولدت رسید. و دیدم هیچ چیز گلم را جز عشق لایق نیست. بهترینم تولدت مبارک دوسال گذشت.دو سال گذشت از زمانی که یه نوزاد کوچولویی بودی که واقعا میترسیدم بغلت کنم .میترسیدم از دستم بیفتی.دوسال پیش همچین شبی ساعت 5/25 دقیقه صبح همزمان با اذان صبح چشمای زیبات رو به دنیا باز کردی . و اومدی و شدی همه چیز من و بابا . ...
3 مرداد 1393