هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

کودکانه هایت.....

آرمینا 2 سال و 5 ماه و 28 روز   سلام .نازگل مامان.   دیگه اومدم از کارات و شیطونیهات تعریف کنم واست بگم که چقدر شیرین   و چقدر جیگر شدی   وقتی که یه کاری داری با کلمات دست و پا شکسته و حرکات پانتومیم   مانند منظور خودت رو میرسوتی که خیبی بامزه و خنده دار میگی   جالبه که فقط من منظورت رو میفهمم.وقتی از بابا چیزی میخوای میگه من   نمیدونم برو به مامان بگو.تو هم  زود میای پیش من.   یه روز بابا میخواست بره خرید .به محض اینکه شنیدی بابا میخواد بره خرید   زود رفتی سر کمد لباسات و یه شلوار و کلاه واسه خ...
1 بهمن 1393

گردش زمستانی

آرمینا 2 سال و 5 ماه و 5 روزه     بازم سلام نفس مامان.     این روزا به خاطر اینکه هوا سرد شده و همیشه تو خونه ای   وقتی که ببینم هوا خوبه و واسه پارک رفتن مناسبه میریم پارک تا یکم بازی   کنی.   این جا هم یکی از اون روزا بود. حسابی دویدی و بازی کردی.       در ادامه مطلب همرا ما باشید....       یه روز تعطیل  رفته بودیم پارک آستانه.       بعد از پارک رفتیم سمت پیست اسکی اونجا برف اومده بود و رفتیم و یکم برف ...
8 دی 1393

روز مرگیهامون

آرمینا 2 سال و 5 ماه و 3 روز   .سلام گل دخترم .   باید بگم ببخشید که این همه با تاخیر اومدم.   .ببخشید که اگه یکم تنبل شدم .   و در اصل علت اینه که خیلی نمیزاری بیام  وبت رو بنویسم .   به محض  اینکه بیام پای کامپیوتر میخوای خودت بشینی  من رو بلند میکنی و جای من میشینی   الان یه عالمه عکس داری که واست توی چند تا پست میزرام و بعد توی یه پست   مفصل در مورد شیرینکاریها و کارات مینویسم.   همچنان عاشق دفتر و مداد رنگیهات هستی.   بقیه عکسها در ادامه مطلب...... &...
6 دی 1393

یلدای 93

سلام  دختر گلم.   امسال سومین یلدایی بود که در کنار ما بودی.   امسال شب یلدا مهمون خونه خاله زهرا بودیم .مامان دلارام جون.   شب خیلی خوبی بود و خوش گذشت   مخصوصا به تو که  با بچه ها حسابی بازی کردی.     آرمینا و دلارام   فراموش کردم با بقیه بچه ها ازتون عکس بگیرم   کیک بیسکوییتی که درست کردم و بردیم خونه خاله زهرا  اینهم میز یلدایی ما انشالله سال آینده با  تن سلامت شب یلدا رو با دوستامون جشن بگیریم. ...
6 دی 1393

روزهای پاییزی

  آرمیناجونم  2 سال و 3 ماه و 8 روزه.   سلام عزیز مامان .دختر گلم .آرمینا جونم .   با یه عالمه عکس اومدم.   این روزا بیشتر وقتمون رو توی خونه میگذرونیم .   بیشتر با اسباب بازیهات و دفتر نقاشیت  و مدادرنگیه هات مشغولی   و یا  در حال تماشای عمو فتیله هستی.   .همیشه هم اسباب بازیهات توی خونه باید ولو باشه .   تا دیدی جمعشون میکنم سریع اعتراض میکنی و دوبره میاری وسط خونه   مخصوصا  به مداد رنگیهات و دفتر و کتابت خیلی حساسی و همیشه باید دم   دستت باشه چونکه  خیلی بهشون ...
11 آذر 1393

بلال خوری

آرمینا 2 سال و 3 ماه و 23روز   سلام دردونه مامان .   وقتی که دزفول بودیم یه روز رفتیم مزرعه ذرت عموی خودم .   زحمت کشید و برامون بلال چید .   تو هم که عاشق بلالی .از همون اول که بلالها رو که دیدی   نوای ام ام سر دادی مونده بودیم چه زود تشخیص دادی اینایی   که روی ساقه ان بلال های مورد علاقه  هستن   ایستاده بودی تماشاشون میکردی    بقیه در ادامه مطلب..... اینجا چیده بودیم و باهاشون خوشحالی میکردی یکم آب توی این جوی بود . تو هم کلوخ برمیداشتی و مینداختی و میگفتی آبه  ...
25 آبان 1393

آرمینا و آرام جون

آرمینا 2 سال و 3 ماه و19 روزه   در سفری که به خوزستان داشتم اهواز خونه عمو علی رفتیم و برای اولین بار   آرام رو دیدیم.   وای که چقدر ذوق زده بودی.همش دورش میچرخیدی.یا بهش میخواستی ام   بدی.یا میخواستی بغلش کنی .لباسهاش رو  میخواستی تنش کنی و .....   خلاصه خیلی خوشحال بودی.       میخواستی بهش شیر بدی.لباست رو میزدی بالا و میگفتی ام ام     رفته بودی تو ساکش خوابیده بودی     میخواستی نازیش کنی مثل یه عروسک باهاش برخورد میکردی   ...
22 آبان 1393

متفرقه های مهر ماه

آرمینا 2 سال و3 ماه و 14 روزه   سلام عســــــــــــــــل مامان.   یه سری عکس از مهر ماه باقی مونده که مثل همیشه با عکس واست تعریف میکنم.   خیلی به نقاشی کشیدن علاقه مند شدی .دفترت و مداد رنگی هات رو میاری و شروع میکنی به خط خطی کردن .و مرتب رنگ مدادت رو عوض میکنی .خیلی دوست داری که برات نقاشی بکشم .دفترت رو میزاری جلوم و میگی که برات ببعی بکشم و با اشتیاق منتظر میمیونی تا تمام بشه رنگهای مدادها رو هم واست میگم. وقتی که   میگم که نقاشی رو رنگ کنیم و تو هم خط خطیش میکنی   فدات بشم عزیزم که چه خوشکل مداد رو دستت میگیری اونم با دست چپ &nb...
17 آبان 1393