هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

بعد از ماهها.....

آرمینا من 3 سال و 2 ماه و 19 روزه   سلام دردونه عزیزم   ببخش مامان رو که مدتها نتونستم واست هیچ پستی بزارم   اونم تو این موقع که اوج شیرین زبونیها و شیطنت هات بود   6 ماه گذشت  ....6 ماهی که برای ما روزهای خوبی نبود   اصلا حال و حوصله و دل و دماغ نداشتم که بیام   و اینجا واست بنویسم و عکس بزرام   روزهای سختی رو گذروندیم که خدارشکر الان گذشت و تموم شد    یه مختصر توضیحی درباره این مدت میدم     آخرین پست قبل از فروردین بود.   20 روزی ما دزفول بودیم.تو این مدت چند باری عر...
22 مهر 1394

سومین میلادت مبارک.

آرمینای من ۳ساله  شد. سلام نفس و عشق مامان. دختر قشنگم تولدت مبارک باشه .آرمینای من۳سال پیش چنین ساعتی چشمای قشنگش رو به این دنیا باز کرد. انشالله تولد ۱۲۰سالگیت رو جشن بگیریم. این رو بدون همه زندگی و هستی مامان و بابایی
3 مرداد 1394

پیشاپیش نوروز94 مبارک.

ما پنجشنبه عازم سفر به خوزستان هستیم   تا مطابق هر ساله  نوروز را در کنار خانوادمون بگذرونیم.   تا آخر فروردین اونجا میمونیم.   امسال بیشتر از هر سال میمونیم چونکه چند تا عروسی در پیش داریم   همینجا نوروز 94 رو به همه دوست جونیام تبریک میگم   و آرزوی سلامتی و خوشحالی و خوشبختی   واسه تک تک عزیزانم دارم.     وانشالله که سال خوبی در پیش رو داشته باشید.   درشکفتن جشن نوروز   برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی اندیشه ای پویا و آزادی   و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم...
22 اسفند 1393

آرمینا در اواخر سال 93

آرمینا 2 سال و 7 ماه و 20 روزه     کمتر از یک هفته دیگه به پایان سال مونده.   منم  تبلیت و گوشیم رو خونه تکونی کردم تا عکسهایی   که جا مونده رو واست بزارم.   اینجا یه روز رفته بودیم پارک.یه گل پسر اونجا بود پسر   یکی از همکارای بابا بود .اسمش محمد مسیح بود.   خیلی بامزه و شیرین صحبت میکرد.با هم دوست شدید و تاب بازی کردید.   بقیه در ادامه مطلب....   همیشه عادته وقتی بابایی جوجه کباب درست میکنه   صندلی میزاری و از اول تا آخرش میخوری     اینم یه مدل tv  دیدنه &...
22 اسفند 1393

عکسای دزفول

آرمینا 2 سال و 7 ماه و 20 روزه   5 روز به شهرمون رفتیم.در شراطی که گرد و خاک همه مردم استانمون   رو اذیت میکرد.ولی خدا روشکر تا ما رسیدیم گرد و غبار رفت و تموم شد.   به همه میگفتم پا قدم ما بود   ولی خیلی خدا رو شکر کردم .چونکه واقعا ناراحت بودم از این اوضاع.   دزفول که هر سال این موقع هوای عالی و بهاری داشت   خیلی بی روح بود و همه درختها و پارک ها پر از خاک بود.ما هم به خاطر   آلودگی جایی نرفتیم .دو زوی خونه عمه اینا رفتیم و یه روزم   تو باغ عمو و دو روز خونه مامان جون اینا بودیم.     &...
22 اسفند 1393

پست برفی

آرمینا جونم 2 سال و 7 ماه و 20 روزه   سلام .به دردونه مامان.   امسال به نسبت هر ساله بارش برف خیلی کم بود.ولی سه چهار باری هم که   زد زمین رو کاملا سفید پوش کرد.این عکسها درست یادم نیست ولی شاید   حدود 2 ماه پیش بوده   شرمندم از اینکه اینقدر دیر میزارم.   ولی هر وقت ماهی رو از آب بگیری تازه اس   حیاط خونمون     لطفا در ادامه مطلب  با ماهمراه باشید     تو کوچه     خوشحال و ذوق زدی از تماشای برف بازی بچه ها   ...
22 اسفند 1393

سفر به قشم قسمت دوم

آرمینا 2 سال و 6 ماه و 19 روز   در ادامه پست قبل باید بگم که.....   یه روز دیگه بازم رفتیم ساحل و شما هم باز شنا و ماسه بازی.   بقیه عکسها در ادامه مطلب......       بابا با خودش بردت تو آب تو هم سردت شد و دیگه دوست نداشتی بری و بازی   کنی.لباسات رو عوض کردم .شال من رو زده بودی سرت     همون شب رفتیم کشتی تفریحی .که موسیقی زنده داشت و گشت دریایی.   همون اولش که رسیدیم خوابت برد.   از بس خسته بودی و اون روز  بود که شنا کرده بودی     اینجام روز آ...
22 بهمن 1393

سفر به جزیه زیبای قشم(قسمت اول)

سلام خانم گل مامان.   3 ام اسفند رفتیم مسافرت .   به جزیزه واقعا زیبای قشم و خلیج همیشه فارس و آبی بیکرانش.   ولی تنها نبودیم با خانواده خاله زهرا اینا و دلارام  جون رفتیم.   واقعا خیلی خوش گذشت .از همه مهمتر از اینکه با دلارام بودی خیلی بهت   خوش گذشت و تنها نبودی تا حوصلت سر بره .و ما رو هم اذیت نکردی   روز اول ساعت 5 صبح راه افتادیم .صبحانه رو توی راه خوردیم .   و ناهار رو در شهر بابک خوردیم که فک کنم یکی از شهرهای کرمانه.   خلاصه اینکه شب اول سیرجان بودیم .صبح به سمت بندرعباس   و بندر پل حرکت کردیم و ساعت حدود 12...
19 بهمن 1393